صبح دیدم یک مینی بوس قرمز ایستاد

یک بچه ای  آویزون مینی بوس شد که سوار بشه...

یادم افتاد، منم سرویس داشتم

مینی بوس!

مینی بوس شاهقلی!

صبح زمستون

یک پیک نیک توش می ذاشت

می مردیم تا برسم !



.

.

.

بی خود نیست هیچی نشدیم!

به ما آب نرسید! می دونید ؟