رفتم پاساژ مجاور،

آقا اینقدر ساز داااااااااااااااااااااشت

اینقدر ساز دااااااااااااااااااااشت!

اینقدر ساز داااااااااااااااااااااااااااااشت !

دلم رفت!

یک تار داشت،

یک ردیییییییییییییییییییف سه تار داشت

کف دکّونش و همه جای دیگه هم پر بود از گیتار!

یک دو تار یانمی دونم چی دیگه هم داشت، از این کون گلابی ها.

یکی هم از این دسته کج ها، تنبور گمونم، از اونها داشت.

...

خیلی خوشبخت بود به نظرم !!!

نمیدونم خودشم می فهمید اینو!

یک عاااااالمه دف هم داشت!

بعد نمی دونم چرا عین اولاغ، لای اونهمه نعمت، نشسته بود زنگ می زد بجای اینکه ساز بزنه !

اولاغ !



کلی باهاش گپ زدم

بعد هم سیم خریدم، هر متر هزااااااار تومن گمونم!

چهار تا سیم بهم داد به پنج هزار تومن.

شب برم ببندم به سازم، ببینم چه صدایی می ده

همین