ظهر تو ماشین می روندم سمت خونه
با خودم فکر می کردم که مرگ، چیز خوبیه!
می دونید
داشتم فکر می کردم اگه ملت نمی مردند،
اگه یک دوره ای رشد و نمو می کردند و بعد حسب شرایط و تلاششون یک استیل خاص می گرفتند و بعد دیگه نمی مردند،
چه وحشتناک می شد!
داشتم به خودم فکر می کردم.
فکر کنید من نمیرم
چه کار می کنم؟
سالها و سالها و سالها،
صبح بلند می شم دوش می گیرم می رم شرکت کس شعر می گم یک مشت کار بی ارزش می کنم ظهر می شه بر می گردم می خوابم دوباره از نو!
می دونید
با خودم فکر می کرد من الانش هم مرده حسابم! یکم فرصت بهم می دن که عوض بشم و وقتی نشدم و اگه نشدم،
دیگه نوبت حذف فیزیکی ام می رسه ،همونی که با خاکسپاری شروع می شه و سوم و هفتم و چهلم و سال و عید و تمام
به نظرم کار درستی است یعنی، خدا قانون درستی واسه بنی آدم بنیان کرده است!
وقتی به معنی کلام یکی مرده است، عین شطرنج، از رو صفحه روزگار برداشته می شه و کنار گذاشته می شه
ولی کسی که هنوز زنده است، رو صفحه شطرنج، باقی می مونه
حالا یا تو خونه سفید
یا خونه سیاه
یا ایستاده ، مدتها
یا در تلاش
یا در سایه امن
یا در ترس
اما ایستاده است
به درد می خوره
فایده داره
یا آسایشی به یکی می رسونه
یا دشمنی رو تهدید می کنه
یا گذری رو زیر نفوذ داره
یا یکی دیگه رو، بهتر از خودش یا کمتر، زیر سایه داره
زندگی، شطرنج آدمهاست. بماند بعضی ها بیدق بوده و فرزین شده اند منتهی،
فعلاً شده است
همین است!