بیخود بیخود سرما خوردیم رفت! عی !

بابام می گه قدیمها اینجا نخود هم کاشته می شده. می گفت دو مدل می کاشتند، یکی اش رو می گفتند زندونی! اینجور بوده که قبل از برف نخود رو می کاشته اند و این نخود زیر برف زندونی می شده و بهار، شروع می کرده به نشو و نما.

فکر کردم سوراخ می کرده اند و نخود رو می کردن تو ،اما می گه می پاشیدنش رو زمین.

می گه بارش شتری است! یعنی اگه سبز کنه خیلی بار می ده

داشتم فکر می کردم این رفیق ما می گفت دهاقان، فلان قدر زمین زراعی رو فلان قدر می شه خرید. با حدود ده میلیون تومن انگار می شد خرید خوبی کرد. اگه می شد یک گلخونه آدم راه بندازه و توش، حبوبات بکاره، عملا از خیلی از دلال بازی ها هم خلاص می شد چون هرچی بکاری اگه تره بار باشه، فوری باید بفروشی. حتی گل رو نمی شه نگه داشت. اما حبوبات، چند سال هم فروش نره، نرفته! حتی به سردخونه و اینها نیاز نداره.

عیب اون زمینها مساله آبش بود که این رفیقمون نمی دونست حکم آبشون چیه.

جدی ها، بسپارم یک زمین با مجوز یا سهم آب، اونطرفها بخرم، نخود پرورش بدم!

بخدا خسته شدم از مهندسی! 

و نارضایتی شغلی، عین سم، می کشه آدمو!


تعریف می کردند که فلان همکارمون یک دایی یا عمو داشته، این از اون انقلابی های دو آتیشه بوده. تو مجلس اول یا دوم گویا کاندید می شه و رای میاره و می ره مجلس. می گفتند طرف  دوره 4 ساله رو تمام نمی کنه! یکی دو سال می مونه، استعفا می ده می ره دهشون کشاورزی می کنه! هرچی می گن خب چرا، می گه اونی که ما براش انقلاب کردیم، اینی نیست که الان دنبالش اند!! حالا فکر کن مجلس های اول و دوم که اون بودن واااااااااای به مجلس یازدهم! حرفم چیزی دیگه بود. رضایت شغلی. رضایت شغلی که باشه، یعنی آدم هر روووووووووووووووز رو کیف می کنه از کارش.

امروز من شنیدم که یکی از خانومهای اداره نقش فاطی کماندو رو پذیرفته و رفته به یکی دو سه نفر تذکر داده که شلوارشون چسبونه، گشاد بپوشند.

خیلی ناراحت شدم.

نه ازاینکه چهارتا ساق کج و کوله و لاغر مردنی و بی ریخت رو دیگه نمی بینم. همون قبلش هم نمی دیدم. از اینکه یکی به خودش ا جازه می ده دیگران رو وادار کنه از عقاید این پیروی کنند.

اومده بود اتاق ما، یک سیم رو باید جابجا می کردیم، زیر کفشهای دکتر گیر کرده بود. آخه دکتره صبح که میاد کفششو می کنه نعلین می پوشه!

به خانومه گفتم خانوم! اینو دعوا کن! کفششو می کنه! آخه مگه اینجا مسجده !

خیلی کیف کردم از خودم! از اون حرکات بود که همزمان هم دکتوره رو می کوبید که یابو، اداره است! باید لباست رسمی باشه و کفش بخشی از لباس توئه

هم این فاطیه رو می کوبید که بهش بگم در کاری که بهت ربط نداره دخالت بفرما !!!

بفرمایید آبگوشت!