نشسته ام بیخ بخاری

تمام وقت، خوابم میاد ، 

فقط !

بیرون ابر روشنی است،

 گاهی بارش، 

گاهی آفتاب


حیاط رو شستیم و برگها رو جارو زدیم. 


... گویی به مثل پیرهن رنگرزان است ...

منوچهری در مسمّط خود گفته است.


روغن ماشینم کم شده بود، ریختم سرش. مسخره است که ماشین نو روغن کم می کنه و گویا جزو اصول و مسائل کاملا عادی هم محسوب می شه واسه این مدل ماشین! 


باید یک رب دوشام واسه خودم بخرم. کتف آدم گرم باشه خعلی باحال می شه

شکر خدا سرما نخوردم. اما دیروز، زود به دادش نرسیده بودم الان لنگم هوا بود.