سخت ترین کار،
واسه کسی که بی هدف فقط داره تو خیابون قدم قدم می زنه،
اون لحظه ای است که می خواد برگرده!
اون لحظه،
و فقط تو اون لحظه،
تنها زمانی است که ممکنه کسی که از خودش بی کار تر بوده پیش خودش بپرسه که ای ها، این یارو عجب علّافی بود، برگشت!
ولی چند لحظه بعد،
هر کسی که شما رو می بینه،
حتی به مخیله اش خطور هم نمی کنه که شما بی هدف داری راه می ری
فکر می کنه یک کاری داری و داری می ری که انجامش بدی !
به نظرم باید یک پله از اینم بالاتر چرید!
به کسی چه که شما بی کاری؟
شما اصلا هم بی کار نیستی! داری راه می ری! پیاده روی می کنی! ویندوز شاپینگ می کنی! الخ!
والله !

یارو می گه فلانه فامیلمون گردن بند طلا می انداخته، آقا،
سر چهار راه موتوریه دست می کنه تو ماشین گردن بند رو می قاپونه
بهش می گم خوبش می کنه ملحد زندیق رو !
مرد که نباید گردن بند بپوشه!
اگه پوشید، باید مقنعه سرش کنه که گردن بنده پیدا نباشه!
فکر کردی هی می گن حجاب مصونیت است، می خوان ییهو دو شاخه شوید چرب و شونه نشده خانومها رو باد ببره؟ نه آقا ! واسه همینه که بالاخره اگه کسی چیزی آویزون خودش نموده، مقنعه روشو بگیره، دزد نبینه، اونطوری دست درازی نکنه!
همیشه که دست آدم درست نمی ره بیخ گردن و گردن بند رو نمی گیره! این سوار ماشینه اون سوارموتوره رو به رو هم که نیستند چشم کار کنه، دستشو می کنه تو ماشین ییهو می ره تو یک چشی چالی کور می شه آدم تا ته عمر! ارزش داره؟
حالا مقنعه بپوشه! هرکی ببینه می گه به به! این چی چی زیر لباس داره ؟!!! ای ول! آفتاب ندیده و مهتاب نخورده و چه بسا، حتی باد نخورده که خاک بشینه !
...
عق !
تصورش چندش شد یکم!