خب،
به طبع امروز هرکی اومده و سر زده،
دیده که هیییییییییییییچ خبری از کسی نیست.
واقعاً هم خبری نبود.
صبح یک کیلو گردو خریدم! الانه که می خواستم روزمو دوره کنم یادم اومد!
تو صندوق ماشین اند. باید برم بیارم.
امروز متوجه شدم که یکی از پروژه های شرکت رو ازش گرفته اند! حیف بود. پروژه ای بود که وادارم کرده بود یکم به کتابها سرک بکشم. بهرحال منفعتی که باید ، عاید من شد.
باقی هم، خیر بوده است لابد.
عصری دو تا تانکر آب ساختمان رو از مدار خارج فرمودیم! اخته شد به عبارتی! مرده شور آپارتمان رو ببره که آدم هرچی کار می کنه، حس نمی کنه واسه خودش کار کرده! انگار همه چیز قرضی است!
الانه هم شریک اینجا بود.
رو یک طرحی که من خیلی می پسندمش توافق کردیم. منتهی،
خلافهای درشتی داره که فکر کنم ساختمان اول و آخرمون بشه!
نمی دونم. بذار یکبار تو عمرمون ریسک کنیم! یک جوری می شه آخر...
عزّت زیاد