امروز فهمیدم که من اصلا ذائقه ام رو از دست نداده ام!

اصلا !

چیزی که هست، بی مزه شدن چیزهایی است که می خورم وگرنه

امروز که مامانم اولین آش کشک امسال رو بار گذاشت

با دووووووونه دوووووووووونه پرزهای دهنم مزه عالی این آش قدیمی رو حس می کردم!

خیلی خوشمزه شده بود!

خیلی زیاد


کلاً، یک روز سرد پاییزی مثل امروز، ایده آل منه

یک آفتاب خاص که سر ظهر می سوزونه ولی یک ساعت دیگه اصلا رمق نداره

رنگهای زرد و سبز و نارنجی وسرخ، از نوک درخت تا سنگفرش ناصاف کف خیابونها...

گفتم ناصاف،

دیشب کم مونده بود بیفتم تو کانال !

راستش، نیت کرده ام شیر بیشتر بخورم

واسه همینم عصر، شال و کلاه کردم و دبّه به دست، رفتم سر کوچه، یک دبّه شیر خریدم.

شیر محلی، مستقیم از دامداری میارن می فروشن

گرمش که می کنی نصف روش قیماق می ایسته لامصّب!

بهارستان هم خریدم، اما هرچی گرمش کردم هیچی روش نایستاد نامرد! ولی ماستش خوب شد و سفت.

خلاصه،

برگشتم خونه، هنوز لباس تنم بود، یک کار بانکی پیش اومد

با نت نشد انجامش بدم، پاشدم مجدد از تو اون یکی کوچه

یک لجظه حواسم رفت به موبایلم،

حس کردم زمین زیرپام ناصافه...

دقت که کردم، روی خاک کنده شده از تو یک کانال قدم می زدم!

شاننننننننننننننننسم گفت!


بگذریم

رفتم بیرون

تخمه خریدم و بادوم زمینی.

پسته ها مال پارسال بود انگار. تمام مغزه هاش قاچ خورده بود

سنجد های نقلی اش، سفت شده بود! حیف بودند! خوشمزه تر از سنجدهای پفکی اند. محلی حساب می شن.

بعدش رفتم ابزار فروشی آقا علیه !

نکبت چیزی که می خواستم رو نداشت. 

می خواستم بابامو ببینم، که هم دورش بزنم، هم با کارت بنزوئیلش باکمو پر کنم

پیداش نکردم.

از سرما، لابد رفته بود تو مغازه یکی

هه هه صدای در حیاط اومد! برگشت لاجرم.

من برم