پریشب ها، رفتم خودپرداز بانک
از این خودپردازها که می ذارنش کنار یک سوپری و شعبه بانک نیست.
وقتی کارمو انجام دادم،
منتظر شدم که کارتمو پس بده
نداد
هی شدم،
هی نداد!
یکی اومد پشت سرم
بهش گفتم این کارت منو خورد!
گفت به به و رفت!
من موندم که هی چشامو بالبالی کنم به شکاف خودپرداز
اونم هیچّی پس نده
(عه یادم افتاد به یک لغتی که پریروزها واسه اولین بار شنیدم، چی می گفت؟ .... یادم نمیاد)
خلاصه
به صاحب سوپری گفتم این کارتمو خورد، باید برم شعبه؟
گفت آره!
کلی چونه که زدم فهمیدم خودشم کلیدشو داره منتهی می خواد منو ببره و بیاره
چاره ای نبود
(یادم اومد! می گفت چاکرا ! یکی از این خواننده ها بود می گفت خواهرش که خیلی هم شوهر خوبی داره یک مدتی عصبی شده بود بعد علتش این بود که تو مهمونی ها که می رفت لباس باز می پوشید،دوستانش نگاه چاکراهاش می کردند، ناخودآگاه موج نگاه اونها تو تن این باقی می موند، عصبی می شد. نفهمیدم چاکرا دقیقا چاک جلوشو می گفت یا عقبشو، سرچ کنم باید. بگذریم)
خلاصه
آقا راهمونو کشیدیم سمت خونه که فردا به این یارو سر بزنیم و اگه نشد شنبه بریم ازش کارتمونو بگیریم.
ده قدم اونورتر،
دست کردم جیبم
نگو کارتم تو جیبم بوده است!
یکم گیج و ویچ بودم و سرما و الخ، باعث شده بود ندادن رسید دستگاه تو مغز من تلقی شده بود به ندادن کارتم و خلاصه،
سوتی داده بودم!
خدا همه رو شفا بده انشاالله!
پیریه و هزار دردسر جناب شاه