امروز بازم پسر طیبه تو تلگرام پیام داد.

می گه عکس شماره نمی دونم چندمت که با ساز است که !

با خودم فکر کردم این پسره، هم جنس باز شده؟ چه کارش به پروفایل منه!!!

والله!

فکر کنم از تنهایی و بیکسی باشه.

 وگرنه ایییییییییییییییینهمه آدم، چرا گیر داده به من. اونم تو تهرون به اون بزرگی!

نمی دونم.



منبر دوم:

آقا جسارت به کسی نباشه، 

من خودمم تا همین شش ماه پیش پراید سوار می شدم

منتهی

به نظرم رابطه کاااااااااملا مستقیمی بین شعور آدمها و ماشینشون وجود داره!

آقاهرچی آدمه که مثل گاااااااااو رانندگی می کنه،

وقتی جلو می زنه و رد می شه

پراید سواره!

خب زشته! بی فرهنگ! 

والله اگه راه باز باشه بقیه ماشینها چلاق نیستند! تند تر از تو می تونند برن! خب چه وضعشه!


منبر سوم:

فرداشب این ساعتها قطعاً تو جاده باشم. 

مسیر، تهران!

چقدر من بدم میاد از جاده!

یک پارادوکسی هم پیش اومده اینکه با ماشین شرکت برم بهتره، یا با اتوبوس

راستش، کلاس و راحتی و چه میدونم بساط شام و الخ اگه ملاک باشه، خب ماشین اداره بهتره

ولی، اینقدر که لجم می گیره از هم نشینی با راننده جماعت،

ترجیح می دم جزو اون گروهی باشم که با اتوبوس می ره

بهرحال اتوبوس هم مسخره بازی های خودشو داره و هی سوار پیاده شدنها و تاکسی گرفتن و اینها

نمی دونم.

یک راننده مینی بوس شده رئیس شرکت ما، تصمیم گرفته کارشناس رو با اتوبوس بفرسته ماموریت.

اونقدر زورم هست که وادارش کنم ماشین بذاره برام منتهی

مشکل از داخل است! نمی دونم کدوم این دو تا وسیله، در مجموع راحت تر و امن تر است برام.


منبر چهارم:

فعلاً هیچی!