می گه که،
شهدا
به لحظه که نزدیکتر می شدند هی ضربانشون می رفته بالا و گر می گرفته صورتشون و از این صحبتها
نمی دونم کی می گفت یا گفت. یک جایی خونده باشم شاید. از اون متونی که قطعاً کسی که شهید شده نیومده تعریف کنه بلکه ذهنیات احیاناً یک کسی هست که خیلی حس رو گرفته است. نمی دونم
حالا ما هم هرچی به جلسه نزدیکتر می شیم و حجم کارهای نکرده بیشتر روشن می شه،
بیشتر گر می گیریم!
خخخخخخخخخخخخخ!
ولی خوشم میاد.
کاری که بلدم رو، حتی وقتی نکرده ام، می تونم مدیریت کنم و تخمین مناسبی ازش بزنم.
امان از کارهایی که بلد نیستم! اعصاااااااااااااابم خراب می شه توش!