نمی دونم چرا اونقدر خوابم می اومد. خونه که رسیدم و ناهار که خوردم،

خیلی دیگه خوابم نمی اومد.

همیشه همینه.

بخاری یکی از اتاقها رو نصب کردم و 

ادوات ظرفشویی را نصب کردم و 

یک سری به قاسمی زدم و 

الخ و 

دولخ !


سرکار خانوم شقایق فلانی نژاد از ایران، پا شده رفته از ستمی که بر زنان افغانستان رفته نمایشگاه عکس درست کرده.

مثلاً، من اگه به جای کرزای، یا عبدالله عبدالله بودم،

راسا،

 جلوی دوربین های تلویزیونی حتی،

 به شقایق تجاوزی می کردم ،

که دیییگه  به مملکتش تجاوز نکنه!

بگو نکبت!

کوفتی!

عن!

تو مملکت خودت سوژه نبود؟

به تو چه؟

تو افغانستان، زن عکّاس نبود؟

به تو چه؟

فضول!

خیلی سر نگهداری، سر خودتو نگه دار شما!


 ببینم، شما اگه همسایه ات پاشه بیاد خونه تون از لحاف کهنه ات مستند تهیه کنه ببره سر کوچه دادتو بزنه، شاکی نمی شی؟

زخم خودت کمه که فلانه درد به جونته،

یکی دیگه هم بیاد فضولی کنه، عصبانی نمی شی؟

من باشم می شم!

به شدّت هم می شم!