پسرم جمال!

من صبح زود، گمانم یکربع به هفت بیدار شدم.

مختصر صبحانه ای حاوی نان خانگی و پنیر پاستوریزه و چند لقمه کره پاستوریزه با عسل گون تناول نمودم و یک لوووووول نان و پنیر و گردو برداشتم و یک استکان چای سبز با نبات نوشیده، عازم بازدید از فنداسیون یکی از پلاکهای تحت نظارتم شدم.

بعد هم به دفتر کارم در خیابان نظر آمده یک تغاااااااار آش آبادان سرد شده که رفقا برایم نگه داشته بودند تناول فرموده چندین جلسه با دوستان برقرار فرموده و اکنون از پنجره به اولین برف امسال، نظّاره ام!


بی زلف سرکشش دل سودایی از ملااااااااال

همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم

در گوشة امید، چو نظّارگان ماه

چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم