گمونم، حوالی سه صبح باشه الان
نمی دونم
یکم پیش تازه از ته ران برگشتم و
دوش گرفتم و
چون می دونم اگه خیس خیس بخوابم سرما می خورم،
واسه خودم چایی دم کردم و
یک بشقاب تخمه آوردم و
نشسته ام خدمت شما که تعریف کنم!
بهله.
جونم براتون بگه، یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود.
به قول ابی
یک عاشقی بود که یک روز
بهت می گفت دوستت داره
وای که دوستت دااااااااااااره هنوز!
وای، که دوستت دااااااااااااره هنوز!
آره.
خلاصه
به این همکارمون که تازه فارغ شده و اسم پسرشو هم گذاشته کوشا
(و از نظر من تو مدرسه همه بهش می گن کون شا! کون شا! و لذا این اسم اصلا اسم مناسبی نبوده)
بهش گفته ام که فلانکی جان،
شما یک دفتری تهیه کن
یا یک وبلاگی راه بنداز
اسم وبلاگتو هم بذار "پسرم، کوشا!"
و در هر صفحه و هر مطلب این وب، با عبارت فوق، پسرت رو خطاب قرار بده و ،
روزمره های خودت و خودش و جامعه رو بنویس!
مثلاً، این می تونه یکی از نوشته هات باشه:
پسرم کوشا، امروز گوجه از قرار کیلویی شش هزار تومن بود. تقریبا هر عدد گوجه هشتصد تومان پای پدر پدرسوخته ات در آمد!
پسرم کوشا، امروز که چهاردهمین روز ولادت توست، پدرت یک میلیون و ششصد و دوازده هزار و اندی حقوق گرفت!
پسرم کوشا، فلان!
(حتماً به نظرم جا داره که قبل از فلان بنویسه که پسرم کوشا هر پوشک بچه که توی پدرسوخته در خراب کردنش با عقربه قرمز ساعت دیواری مان مسابقه گذاشته ای، امروز از قرار هر عدد فلانه تومان است، پس پسرم هر پیشاب تو فلانه هزار پای پدر پدرسوخته ات خرج بر داشت! بدان و آگاه باش که تو از بیخ بوته در نیامدی و با بزرگ شدن پدرت بسیار تفاوت داری که آنزمان ،...
بماند)
می گم، اصلا چرا خودم این کار رو نکنم! این همکار عزیز که حرف منو به مزاح گرفت و نفهمید وبلاگی که این وقایع ساده رو در خودش ثبت می کنه سالیان سال بعد می تونه مرجعی باشه واسه جامعه شناسان و تاریخ دانان و سیاست ورزان که ظهور تا سقوط(خدای نکرده) تمدّنی رو بتونند ریشه یابی کنند و واسه دوران خودشون عبرت نگیرند مجدداً!
هان؟
چرا خودم نکنم!
از همین رو، اسم وب از امشب،
از همین شب تار، تبدیل می شه به پسرم جمال!
سنگ بشه هرکه خنده اش بگیره!
شروع می کنیم! بذارید اول عنوان وب رو عوض کنم، میام الان! از پست بعدی اصلاً
بعد فکر کردم فیلتر شدی تهران که بودی