چندی پیش، تهران،

یک جلسه ای داشتیم،

دست بر قضا یک بابایی که ناف دهات خود ما هم  نطفه اش بسته شده بود، اونجا کار می کرد.

ایشون که ما رو نشناخت ما هم آشنایی ندادیم منتهی،

طرف یک اوا خواهری شده بود که نگو!

کلی موشو شونه زده بود و سه تیغ کرده بود و عین آدم لباس تن کرده بود، آدم کیف می کرد.

حالا این ترنج خانوم اومده هی خیر و شر می کنه می گه برم تهران یا بمونم!

پاشو برو بابا. این رفیق ما اگه تو آبادی مونده بود الانه بلوز ده سال قبلش رو تن میکرد و بجای بوی ادکلن بوی پهن می داد !

پاشو برو شهر!