من از بی حوصله ترین آدمهای روزگار بوده ام،
و هستم هنوز
خیلی کم طاقت
خیلی!
چون همیشه خودم بوده ام، 
تنها،
همگام شدن با یکی دیگه بسیار سخت بوده برام.
حالا اینو بذارید کنار اینکه حوصله دارهاش هم از خرید رفتن با خانومها، منزجرند!
بعد یکم به ریش من بخندید که با اون وصفی که از خودم گفتم،
پا می شم می رم خرید!
اونم با یک زن !!!

چو گویی که وام خرد توختم
همه آنچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار !

الانه هم، بازی نغز روزگاره ، گمونم!
نمی دونم.

وضع موجود رو با نظریه تعادلی خودمم می تونم توجیه کنم!
اینکه، اگه کسی یک کاری رو یک مدت نکرد، بعداً با فشردگی بیشتری انجامش می ده جوری که متوسط انجام دادن اون کار رو کل دوره زندگی اش، مقداری مشخص و متعادل خواهد بود.
فرض کنید شما خا ویار نخورده باشید
بعد یک جوری می شه که یک مدت فقققققققققط خاویار می خورید
متوسط که بگیرید، انگار در طی عمرتون، خاویار هم می خورده اید!
فقط یک جاهای این نظریه ظالمانه هست
هم اون مدتی که دلتون می خواسته بخورید و بدنتون لازم داشته و از نخوردنش مرض گرفته اید
هم اون مدتی که از زیاد خوردنش، به ریق می افتید!
این اشکالات باعث می شه پایه های نظریه ام شل بشه! چون از عدل الهی و حکمت و الخ، دور می شه یکم.

سر می زنم بازم.عزّت زیاد