امروز صبح رفتم شهرداری، دنبال یک کار

فکر کنم شش مرتبه از در ورودی رد شدم.

هشت بار!

چهار دخول و چهار خروج!

یکی از این دخول و خروجها واسه برداشتن یک اسکناس صد تومنی بو د از تو ماشین که تتمه پول کپی رو بدم.

یک برگ A4 رو کپی گرفت به دویست تومن

به نظرم، تو جایی که ملت زیاد به کپی نیاز دارند و قاعدتاً باید یک تعقلی بر قیمت این خدمت دون پایه وجود داشته باشه، وقتی طرف می گه دویست تومن یعنی روال اینه.

من صد تومن همراهم بود، رفتم صد تومن از تو ماشین برداشتم دادمش.

داشتم فکر می کردم تکدی گری، همپای سایر ارکان جامعه، نو به نو شده و چهره عوض کرده است.

من سالهاست کارم به خرید کاغذ و تکثیر و الخ نبوده ولی انصافا فکر می کنم یک برگه کپی کردن، نباید قیمتش این باشه.

یعنی اگه خدا خداست،

و اگه فلان به جاست،

قیمتش این نباید باشه.

مهم که نبود و نیست زیاد. راستش وقتی برگشتم بقیه دویست تومن رو بدم یارو نبود منم از زیر در شوت کردم داخل که مدیون نباشم چون قبل از کپی گرفتن، نرخ رو پرسیده بودم و اگه نمی خواستم، یا زیاد بود، یا موافق نبودم، می تونستم نگیرم. قراری بود که قبول کرده بودم. منتهی،

به نظرم رسید، یک تکدی گری است و طرف نیاز داره به این کار.

نمی گم راهزنی. قطّاع الطریق بودن نیست. یک راهزن، یک دزد، یک حرومزاده، بخصوص این روزها که مد شده است، به کمتر از اختلاس فکر نمی کنه. اما کسی که رفته یک اتاقک تو شهرداری لابد اجاره کرده و دستگاه گذاشته و شاید از صبح تا شب، نمی دونم، به فرض 500 برگه کپی می کنه، خب، باید زندگی هم بکنه.

اینه که من باید بهش کمک کنم. باید زیر بار گرون فروشی اش برم.

باید خودم بدم که طرف تامین بشه، وگرنه، شب از دیوار خونه ام بالا می ره و آنچه ضرورت زندگیشه رو اونطوری ازم می گیره.

شاید فلسفه خمس و زکات و مالیات هم همینه. که شما به رضایت بدی سهم بقیه رو، که هم شان اونها حفظ بشه هم شان و شخصیت خودت!

دادن، دادنه! رنگ عواطف باید یکم بگیره.

نمی دونم.

سازمان مخوفی بود! خیلی مخوف! خدا به دادمون برسه که تخلف های رنگارنگ می خواهیم بکنیم و بعدها معلوم نیست چه بر سرمون بیاره!

قانون، بلای جون، مایة کسب درآمد و نون!!