پسرم جمال!

امروز که دوشنبه مورخ هفتم دیماه از سال همدلی ملی و حماسة وطنی بود، نرخ یک پرس کباب کوبیده گوسفندی از قرار ذیل بود:

هر سیخ کباب گوسفندی 4 هزار تومن (طول تقریبی 20 سانت و  عرض معمولی، حداکثر سه سانت)

پلو، هر پرس اسمی، شش هزار تومن

خلال دندون، نمک، سماق و فلفل مجّانی!

نه درصد جریمة اینکه غذا می خوری،  به نام مالیات بر ارزش افزوده، واریز احتمالی به جیب حسن که برامون لالایی بگه.

نوشابه قوطی از قرار هر قوطی هزار و پونصد تومن

ماست و خیار و ماست و موسیر و ماست فلان هم داشت، قیمت ندارم. 

نوشابه هم نخوردم. بابات غذای سالم رو ترجیح می ده و می داد منتهی، تو این برّ بیابون، کو غذا !

سر راه برگشت به خانه رفتم سیتی سنتر روبه روی سپاهان شهر که اگر خدا بخواهد و الخ، یک دستگاه آب پرتقال گیری بخرم.

از سه هزار و پونصد تومن  داشت تاااااااااااااااااا دویست و هفتاد و اندی هزار!

اولی ها دستی بود، از چهل و هفت هزار تومن به بعد برقی می شد. با قدرت بیست وات و چهل و ات و بیست و پنج وات و الخ

راستش، به قول هومن و کامران،

همیشه عادتمه کم نمی خوام...

منم یکی پسندیدم به یکصد و پنجاه و اندی هزار!

بعد هرچی نگاه کردم نفهمیدم چه حسنی داشت نسبت به اون پنجاه هزار!

نتونستم به جمع بندی برسم. 

راستش، دوست داشتم قشنگ باشه، کوچیک باشه، و قیافه اش حس خوبی بهم بده

اینهمه کارخونة هارداستون و فیلیپس و پارس خزر و الخ و دولخ،

با کمال تاسف،

موفق نشد!

بهرحال

ناهار بدی نبود. جای مامانت خالی!


والله!

زوجهای مختلفی بودند

میز کناری، دختره همچین قششششش قششششش می خندید که باور کن من جای زیدش بودم از خجالت می مردم! زنیکه سبک!

اون یکی میز، پسره لقمه می کرد دهن دختره

می گم می کرد و نمی گم می ذاشت چون نمی ذاشت طرف قورت بده. هنوز داشت قبلی رو نشخوار می کرد بعدی رو می تپوند تو حلقومش!

فکر کردم چی می شه یک روز اینجوری، چندسال بعد همچین روزی، چشم دیدن همو ندارند!

به ما چه.

هان؟

بطور کلی حرکات دخترها همه عین هم بود.

یک شیی زینتی که نمی دونم به چه اعجازی، طرف مقابلشون راحت براشون خرج می کنه

خرجهایی که گمون نکنم تنهایی، حتی واسه خودشون بکنند.

یک دختره هم یک پسری رو دنبال خودش آورده بود!

به جان خودم جمال جان!

پسره،

کفش اسپرت پارچه ای بدون جوراب پوشیده بود و،

یک شلوار با دم پاچه ی کش به کونش آوِیزون بود و

سر و ریشش رو مرتب کرده بود و 

...

به نظر می رسید شب تو خونه، اون اینو می کنه!

روم سیاه.

بگذریم. یک چایی بخوریم روشن بشیم.

عزّت زیاد بابا جان.