بطور کلی،

حوصله کار کردن ندارم.

حقوق ندادند

منم کار نمی کنم!

نه که خیلی به هم وابسته باشند اینها منتهی،

دست و دلم ، نمی ره به کارم !

ارضام نمی کنه کاری که دارم!

من مشاورم. بعنوان یک مشاور، همییییییییییشه به همه باید پاسخگو باشم! همیییییشه رو صندلی متهم ام! و حقوقم، هم از کارفرما کمتر است، هم از پیمانکار کمتر در میارم!

اشتباه کردم.

یک جای زندگی ام رو، اشتباه کردم!

درست اونجایی که درس خوندم!


من مونده ام یک الاغی که میاد می ره صنایع غذایی می خونه، به فرض،

یک احمقی که نساجی می خونه،

یک خری که می ره یک رشته ای می خونه که محل کارش هم یک محیط خشن کارخونه ای است، اونم بیرون شهر،

واسه چی می ره می خونه؟!

هروقت خیلی هنر بکنه، استخدام می شه واسه یک کارخونه دار

بعد سی سال آزگار،همیشه باید صبح زود از شهر بره بیرون، بوق سگ برگرده،

هیییییییچ امیدی به این نیست که خودش از خودش کارخونه ای داشته باشه

همه عمر، کارمند!

کارمند، در شرایط سخت!

شاعر قدیمها می گفت،

دچار باید بود!

من الان می گم،

حمار باید بود!



بی حوصله ام

یکی هم پیداش نمی شه سر این میز رو بگیرم با اونیکی عوض کنم، بلکه تنوعی بشه تو محیط کارم.