یک روزگاری پسرم،
شاید سی سال پیش
اون موقع که من یک پسر بچه بودم و دلواپسی های آینده ام این بود که بعدها چطوری دو سه روز تمام تو صف نفت بایستم واسه خونه،
یا چطوری اون بشکة بد بوی کثیف مزخرف رو قل بدم تا خونه و بعد که رسید دم خونه چطوری صافش کنم،
چطوری اون بیست لیتری های لب پر نفت رو دو تا دو تا جوری بگیرم و حمل کنم که نریزه به شلوارم،
درست اون روزگارها،
روزگاری که کنار خونه ما، درست عین الان جلو مغازه ها،
یک صندوق سیب سفید درشت رو نیم خیز به دیوار نگه داشته بودند و یک صندوق اندازه همون سیب قرمز،
روزگاری که بابام انار شکسته رو صندوقی می خرید و تو می تونستی بین رنگ دونه ها هم انتخاب کنی و هرچی دلت می خواد بخوری،
یک زمانی که خاور هندونه رو کنار کوچه پیاده می کردند و رو یک بخشی اش چادر می کشیدند و می خوابیدند پاش تا فروش بره،
اون زمانها که هرکی می رفت هندونه بخره، چهار پنج تاشو با هم می خرید، نه مثل ما خاک بر سرها،
درست تو همون اوان،
وقتی مردم آینه می خریدند، می ذاشتنش لای روزنامه و می بردن تا خونه شون
اون زمان، برخلاف امروزی ها، آینه رو از پلاسکویی ها نمی خرید کسی
پلاسکویی وجود نداشت!
آینه، عین شیشة جام،محصول شیشه برها بود
اونها برش می زدند و لای روزنامه، می دادند دست مشتری!
هم واسه اینکه دستش نبره،
هم واسه اینکه آینه، مکدّر نشه تا می رسه خونه!
میدونی،
حتی آینه، حرمتی داشت!
و نه فقط آینه، خیلی چیزهای دیگه
حتی اسم مادر ها حرمت داشت!
مریم جون نبود کسی! می دونی؟
خاله، عمّه، خاله زا، دایی زاده، خان عمو...
اون موقع ها، فکر میکنم، کسی سر سهل انگاری، هر حرفی رو نمی زد،
هر لغتی به کار نمی برد
هر چرندی نمیومد دهنش
می دونید چیه،
گاهی اوقات، آدم یک کاری می کنه مثلاً یک بشقابی، یک ملاقه، کاسه آبخوری، نمی دونم یک چیزی، یک ترکی بر می داره
حتی اگه نشکنه
اگه اون ترک عمیق نباشه
اگه اصلا هیچی نباشه، اما ترکه!
دیگه مثل اول نمی شه!
واسه همین، شاید آدمها،
مراعات می کردند که چیزی ترک نخوره
کسی تو روی باباش نایسته
کسی اسمش به بدی در نره
کسی حرفی از طلاق نزنه
کسی وا نده !
اون روزها،
آینه که حرمت داشت، شما حسابش بکن خیییییییییییییییلی چیزهای مهم تری بود، که حرمتشون از اینم بالاتر می بود!
آینه چیه.
مرحوم مادر بزرگ پدری وقتی که مرد، یک منقل تو خرت و پرتهاش بود
تو چیزهایی که دور ریخته شد
این منقله، خیلی سنگین بود!
خیلی!
نگو کف منقل رو، گچ ریخته بودند که به فلزش آسیب نرسه!
من دو سال پیش یک منقل که تهش سوراخ شده بود و نو خریده بودم رو ریختم رفت
اونها ولی یک عمر...
نگه دار بودند. بچّه بازی نبود زندگیشون!
الان طرف هوس می کنه، شوهرشو سه سوت عوض می کنه!
انگار بگو رخت چرک باشه!
بچه اش رو تو بیمارستان قبول نمی کنه! نگاه نمی کنه! می ترسه مهر توله سگش، بیفته به دلش!
بچه مال باباش، مهریه می گیره پژو میخره!
طفلک راننده ما موش سفیده، عروسش این کارو کرده باهاش!
هر بار می ریم ماموریت، تو برگشت سوهان می خره! می گه بچه ام دوست داره ...