امروز به آش دعوت دارم.
تو اداره، آقای اکبرآقایی قراره بره نون سنگک بخره و آش بخره،
بیاره ما بخوریم!
بهش گفتم بذاره یک روز دیگه که فلان همکارمون نیست، بعد فلان یکی دیگه همکارمونو که خانومه و هم سنّ خودشو صدا کنه،
می گه اون سرما خورده نمی تونه بخوره
می گم براش حلیم بخر خب!
نمی دونم چشه!
می دونید،
فکر می کنم باباش معلّمه
و متاسفانه،
متاسّفانه،
با کمال شرمندگی،
آقایون معلمها خیییییییییییلی انگار موفق نبودند تو تربیت بچه ها!
عمدتاً ناکارآمدند! می دونید؟
مثبت حال به هم زنند!
اونقدر که از حالت طبیعی دیگه خارج می شن!
نمونه اش خود من!
عزّت زیاد