رفتم پاساژ بغلی
سراغ پایه نت
سی و پنج هزاری داشت و 48 هزاری
گرونه، باحال بود. نخریدم ولی.
کلاً، اینم می شه یک آشغالی مزید بر سایر آت آشغالها
بعدشم آفتابه لگن هفت دست شام و ناهار هیچی!
همینجوری، بیخودی رفتم.
دیدی کونتون می خاره باید یک شکری بخورید رااااااحت بشید؟
همون!
منم، فکر کردم پنجاه هزار تومن خرید کنم به حالم کمک می کنه!
نکردم
این بنّایی ما، نمی دونم شروع می شه، شده، نمی شه، نشده، نمی دونم چطوره
ولی، وقتهایی پیش اومده که گیر همین پنجاه هزار تومن و صد هزار تومن بوده ام!
اینه که، فعلا نخریدم.
تا ببینم.
می گفت، تو تاکسی نشسته بودم،
یارو کف دستش خاریدن گرفت،
خارونده، می گه پول گیرم میاد
کف پاش می خاره،
می خارونه و می گه،
پشت سرم حرف می زنند!
گوشش می خاره،
می خارونه، می گه پشت سرم حرف می زنند
و اصلا فکر نمی کنه شاید لازم باشه یک دوش بگیره!
وقتی دستش رفت سمت خشتکش،
بهش گفتم، به سلامتی، یک سفر حج هم افتادی.
خخخخخخخ