به نظرم،
جنگ نباید تمام می شد!
والله!
یک بعضی ها، هنوز تو اون محیط زندگی می کنند!
نه از باب معنویات یا حتی از بعد مخاطرات، نه!
پسره لندهور، یک موتور داره،
از خیابون که می پیچه تو شرکت، هیجان روزش رو مز مزه می کنه!
اینطورکی که گازشو می گیره و انگار بخواد از رو خندق بپّره،
می پّره تو شرکت!
هنرش اینه که به یک ماشینی چرخی موتوری برخورد نکنه
بعد که نمی خوره، می ایسته و پیروزمندانه، لبخند می زنه!
خب این آدم اگه یک موتور کراز داشت تو جبهه های جنگ، می شد بمب روحیه! همیجوری تو جاده های خاکی می روند و هر تیر و ترکشی رو جا می ذاشت و بسیجی وار لبخند می زد از ته دل
انصافا قیافه اش هم خوبه! جون میده عکسشو بزنن رو پلاکادر (پلاکارد؟)
یعنی بودنش روحیه است!
مردنش روحیه!
چرا نمی ره سوریه؟!
اینکه خانواده شون رو رها کنن برن تو ی کشور دیگه!
نمیدونم.شجاعته! یا چی؟