آدم،

ساز که می زنه،

کمتر غر می زنه!

کمتر، دلش می خواد غر بزنه!

انگار بگو غر دونش، بزرگتر می شه،

یا خالی می شه

دیگه هی بیخودی به پر و پای بقیه نمی پیچه.

نمی دونم.

برید ساز بزنید. خودتون تایید می کنید که دق دلتونو تو سر چوب و پوست و سیم خالی خواهید کرد.

وقتتون پر می شه، کمتر به اینور اونور گیر می کنید

کمتر گیر می دید.

تست کنید. ن، می میرید!


اما بعد

ولنتاین است.

مبارکتون.

من،

 راستش،

 هیچوقت تو عمرم نتونستم با مناسبتهای تقویمی ارتباط خوشی پیدا کنم.

من،

هیچوقت، 

نتونستم به زور و قرار، 

احساسمو انگولک کنم.

عید، 

به نظرم یک تعطیلات خوبه که آدم می تونه نره سر کار

و خوبتر می شد اگه اونهمه دست و پاگیر نبود!

واسه من، هر روز عید است!

به قول مرحوم امام،

هر روز که در آن گناه نکنیم آنروز عید است!

والله!

منم،

 نه می تونم به زور تاریخ تو شناسنامه ام از ته دل، خنده کنم،

نه ولنتاین، 

نه نوروز، 

نه حتی پیروزی شکوهمند انقلاب!

نمی تونم.

شاید من خراب شده ام منتهی، 

هیچ مناسبت واقعی یا ساختگی و هیچ قرار از قبل دیکته شده ای،

صرف اون قرار، 

نتونسته به من شادی بده

برعکس

 هربار اگه مجبور شده ام واسه عید حتتتتتتتماً برم خرید کنم، 

درحالی که حسّ خرید نداشته ام،

از عید خسته شده ام!

شاید واسه ولنتاین،

اگه مجبور بشم حتتتتتتتتتتماً برم (بازم) خرید کنم،

درحالی که نخواسته ام!

حالا یا چون کاری بوده که من مهارت انجامش رو نداشته ام، و لذا ازش لذّت نبرده ام

یا چیزی تو خودم پیدا نکرده ام که با خر و خرس سرخ آرومش کنم!

بازم ازش لذت نبرده ام!

یا تولّدم،

اینکه برم کیک سه پایه بخرم، درحالی که خوش ترم اگه نخوام عین پادو، دنبال خرید این کیک و حملش و بعد از بین نرفتنش باشم...


می دونید

من، الگو نیستم

من، نرمال نیستم

من حلقه حد فاصل نسلی ام که هییییییییچ مناسبتی جز عید و عزا تو تقویمش نبوده با نسلی که واسه تولدش هر سال، واسه ازدواجش هر سال، واسه نامزدی اش هر سال، واسه ماچ اولشون هرسال، واسه چیز آخرشون هر سال، واسه هر کووووووووووووفتی کلاه بوقی سر می ذارند و  حتما هم جشنشونو تو بازار به پا می کنند!

ولم کنید بابا!

چرا هیچکس نمی فهمه دل خوشی، مهمتر از همه اینها دیگه است؟

خدایی، شاید بین رفقای شما یکی باشه که دلش بخواد در فلانه مناسبت یک نفره زندگانی اش، یک برنامه غیر متعارفی داشته باشه. نمی دونم

فکر کنم نکته، همین یک نفره بودن مناسبتهاست

و من چقدر می ترسم از داشتن مناسبتهای دو نفره، از اینکه دو نفر، هر کدوم بخوان به سبک خودشون جشن بگیرند!

فکرکن، سالگرد ازدواج آدمهاست،

یکی مثل من،دلش می خواد تو خونه باشه، خودش باشه و زنش

(و چقدر دل آدم می سوزه اگه بخواد اینجای متن که رسید بنویسه، خودش باشه و خودش!!)

بعد زنش، بخواد بره فلانه رستوران به فرض!

خیلی ساده است! اصلا هیچکدومشون انتظار زیاده از حدی ندارند

و آنچه انجام می شه هم، اینه که می رن فلانه رستوران هم

منتهی،

به دل شاد؟

من شک دارم!

راستی، مگه نه اینکه ازدواج، پایان تنها بودن آدمهاست. شاید تو سالگرد ازدواج یکی بخواد بشینه سر مزاااااااااااااااار تنهایی خودش گریه کنه!

مگه نه اینکه هر چیزی که از دست می ره، سالگرد داره؟

شاید یکی خواست بشینه به حال همه عمری که تنهایی و دور از موهبت خانومش حروم کرده،

به حال خودش

به حال گذشتة پهنش،

زاری کنه!

می تونه؟

ببینید، درست همونی است که شمامی گید ها! از بس الان بهش خوش می گذره می خواد افسوس آنچه از دست رفته رو بخوره، 

می تونه؟

...

نمی تونه.

هیچکس نمی تونه!

هیچکس، مجاز نیست بعداً خودش باشه!

به قول سیاوش، تو آهنگ نقاب

اییییییییییی بازیگر، ما همه مون بازی گریم

صبحا که از خواب پا می شیم

نقاب به صورت می زنیم!

شایدم تنهایی آدمها خیلی کریه و زشته که باید نقاب به صورت بزنند! 

شاید این گریز از خود، خیلی هم بد نباشه!

کی چه می دونه؟

بهرشکل،

منم و سازم و ولنتاین غروب!

خوبیش اینه که دیوانه بی آزاری ام.

یکم غر می زنم تا خالی بشم

و هیچکسی از شما رو،

 مجبور به تحمّل غر زدنم نمی کنم!

من آدم خیلی خوبی ام!

ولنتاینم مبارک!


یک چیزی ته مغزم جا موند، هرچی پر حرفی کردم اونو بالا بیارم، نیومد به انگشتم. سعی می کنم تا شب بیارم.

نتونستم.

نمی تونم!