می گن که،
شهرستانیه می ره تهران، به رفیقش می گه یک فلانی واسه ما جور کن شب جمعه ای و غربت و الخ،
رفیقه، می ره و همون لب خیابون یک تیکه ای پیدا می کنه و خلاصه، صیغه رو می خونه (دقت کنید هااااا)، بسم الله.
بعد از مدتی تهرانیه می ره شهرضا، قرار می شه جبران بشه براش
طفلک شهرستانیه می ره می گرده می گرده می گرده آخر شب می شه با یک پیرمرده میاد خونه!
مهمون، بهش بر می خوره، می گه مرد حسابی، ما واسه تو اون کار رو کردیم، این چیه واسه ما؟
می گه،
بخدا شب جمعه بود چیزی پیدا نکردم، اینم که می بینی دائیمه، رومو زمین نذاشته!