اوخیییی! صبح بابام دعوام کرد! خخخخخخ!

دیشب آبادی خوابیدم. صبح یکم دیر بلند شدم که ملت بخوابند زا به راه نشن . حالا همیشه ما دیر می رسیم سر کار، یک امروز هم روی همه اش

یکم شیر خوردم.

بعدش، یک کف دست نون پنیر برداشتم که با خودم بیارم

نگاه کرده، می گه همین؟ یک پّااره نون وردار این چی چیت می شه پسر !؟

منظورش از یک پّاره نون، اقلاً نصف یک نون است.

هعی.

یارو به رفیقمون گفته بود نه می تونی بخوری، نه می تونی بکنی، واسه چی زنده ای؟!

شده حکایت ما