هه هه!


همین.

عاقا ما یکربع قبل از کلاسمون، در آموزشگاه حضور به هم رسونیدم.

اونجا، یک دختر چشم القی، (به ضمّ الف بخونید به معنی چشم درشت ورقلنبیده)

آره، یک دختره لوس چشم القی کنار شوهرش نشسته بود و هی غر می زدند!

بحث کلاس بود و غیبت های خانومه

و خب طبق معمول هم که خانوم گیییییییییییییییج! شوهرش هم گدا، هی دوزار ده شاهی می کرد که فلانه غیبت رو زنگ زدم باید مجاز کنی، فلانه وقت رو نباید حساب کنی و الخ

جو بدی بود خلاصه

استاد هم که طبق معمول وقتهاش به هم ریخته بود و خر تو خر شده بود.

منم که نا بلد!

ساعت کلاس من شد ولی هنوز نفر قبلی که همون خانوم مسخره باشه، کلاسش شروع نشده بود!

منم موذیانه، به منشی گفتم می خوای من برم هفته بعد بیام؟ 

دیدم گفت اتفاقا آقای استاد حالش خیلی خوب نیست

هه هه، بساطمو جمع کردم و ، د در رو !

خخخخخخخخ!

یک دوری زدم و ، یکی دو سه تا شلوار جین پرو کردم و، خلاصه نخریدم و اومدم خونه!

یک کباب حسینی خوششششگل بار گذاشته ام

جاتون تهی