امشب اومدم آبادیمون

فردا از همین جا می ریم سایت ، یک بازدید پر چالش یحتمل

جمعه هم، جناب آبجی یک آزمونی داره، اینجا که باشم یحتمل خیالش راحت تره که می رسونمش و برش می گردونم. 

بندگان خدا بابا مامانم مریض اند. مامانم مدتهاست از درد زانو و کمر معذب است. کل کارهای یومیه اش تعطیل شده و فقط استراحت می کنه. هفته پیش که اومدم بردیمش دکتر. سرم رفع گرفتگی عضلانی و الخ منتهی، پیداست درد داره. فکر کن، ...

بیخیال. انشاالله بهتر می شه

دیشب، کم مونده بود انگشت شستمو ناکار کنم! کارد از روی پیاز سر خورد و رفت رو ناخن. خیلی چیزی نشد اما بعد از شام نشسته بودم به پسته خوردن، حواسم نبود با اون ناخن علیل گیر دادم به باز کردن دهن پسته! ناکار شد! اینم از جور شکم!

عینکم رو عوض کردم. نظرات دوستان ضد و نقیض! اغلب اما، معتقدند خییییییلی بهم میاد! خدا قبول کنه ! زیادی گرون شد به نظرم.

دیگه همین. حضرات دارن شام می خورند، من بعد می خورم ولی. تا رسیدم خونه و شام خوردم ساعت چهار عصر شده بود. سیرم نسبتا

بگذریم. همینها و بس!