خوابیده بودم
با کمی دلخوری
تمام چراغها خاموش بود
لباس خواب دوست داشتنی ام که همیشه وقتی تنهام به تنم است، تنم بود
پرده یکی از پنجره های اتاق رو داده بودم کنار که اتاق از تاریکی مطلق در بیاد و در عین حال، تاریک باشه همچنان
داشتم، فکر می کردم!
فکر می کردم چقدر دلم می خواد یک زن بغلم کرده بود!
بعد، فکر کردم، اینو باید براتون بگم!
فکر کردم شاید نمی دونید
و شرط می بندم نمی دونید!
شرط می بندم باهاتون چون شما هیچی نه از زن بودن خودتون می دونید نه از مردی که بدبخت شده به پاتون!
میدونید، حسب ذهنیتی که کار ندارم درست یا غلط، مرد رو دونده و خرجی دهنده و نان آور و چه می دونم، مسوول زندگی می دونه،
ما بخت برگشتگان تمام روز رو باید کار کنیم.
دغدغه ها همه مال ماست
چند تا زن رو می شناسید که تا یازده ظهر می خوابند، در حالی که شوهرشون هفت صبح از خونه زده بیرون
و بعداز ظهر اون جنازه بر می گرده خونه در حالی که زنه سرحال و قبراق تااااااااااااااازه می خواد بره خیابون گز کنه و مهمونی بره و پارک بره و الخ؟
خیلی. حتما خیلی.
الان کاری به روز ندارم. روز، به هر تقدیر، اینطور قسمت شده و خب در عوضش خدا به ما اجازه داده که زن محترم رو اضربوا هنّ کنیم دیگه. این به اون در. حرفم واسه شب است.
شب، تو تخت!
اینکه پیرو اون ذهنیت مسخره، تصور کنیم که خب، جناب مرد الانه هم که شب است و لحاف و تنبون به دار، بازم در نقش فاعل است و ظیفه داره ما رو بسابه و بماله و بکنه و بخوابونه و الخ،
این چیزیه که می خوام بگم شرط می بندم اینطور فکر میکنید و اگه کسی از شما باشه که شعورش برسه که بابا، مرد هم آدم است! مرد رو باید شب بغل گرفت! باید نوازش کرد، باید خوابوند! باید پستون دهنش گذاشت، باید،
باید مرد رو داشت!
باید اجازه داد اینی که عین سگ داشته می دویده، یکم استراحت کنه!
باید دستی به سر و گوشش کشیده بشه
باید بوسیدش
بغلش کرد
نازش کرد
نازش رو خرید!
کی گفته تو تخت هم باید عین جنازه بیفتی و صدای هن و هون بدی و اون بدبخت، هی بمالتت و بسابتت که ارضا بشی؟! کی گفته؟ کدوم خری؟؟؟!
کدوم احمقی به توی زن اجازه داده از شوهر، اینطور استفاده کنی که روز فاعل باشه و شب فاعل باشه مدام؟
آقا !
شما جورابتو هم اگه هر روز دقیقاً به همون پایی بکنی که دیروز کردی، ظرف یک مدتی سوراخ می شه که اگه گاهی لنگه چپ رو کردی تو پای راستت و لنگه راستتو کردی تو پای چپت!
ناسور می شه آدم! باید جابجا کرد!
سربازی که نرفته اید الحمدلله نمی فهمید، ولی، هر چند ساعت یکبار، نگهبان رو عوض می کنند! نقش رو عوض می کنند! به کسی که نگهبان بوده می گن دستت درست، بسه، بیا پایین تو بخواب، حالا یکی دیگه نگهبانی تو رو می ده! نقشها عوض!
وگرنه می شکنه!
می میره!
چطور همچین چیز ساده ای تو زندگی عادی شما انگار نفی آیات بیّنات باشه و تا حالا حواستون نبوده بهش؟!
خوابم میاد...
خیلی خوابم میاد...
آدم باشید! لبّ کلام!
می گن شلوار جین هم شبها وقتی خونه میاد، شلوار کردی پاش می کنه! یعنی در میاد از اون نقشی که بوده! یعنی می شینه می گه خانووووووووووووووم! چایی بیار!
خانووووووووووووم، شام بیار!
خانوووووووووووووم، در بیار!
می شینه!
می فهمید؟
می شینه دیگه !
می شینه!