رفتم کلاس ساز
این طفلک هیچّی نمی دونه !
هه هه، بچه خوبیه ولی.
بگذریم.
اخبار سوریه رو داشتم می شنیدم،
یادم افتاد به بازی مار و پله که در زمان بچگی انجام می دادیم.
اینجا،
آواره ها،
بساطشونو ول می کنند و پله پله و قدم به قدم می رن سمت اروپا
بعد می رسند به مرز مقدونیه،
اونجا، انگار که باید شش بیارن تا بتونند از رو سر مرز رد بشن
و اغلب،
نمیارن!
هر از گاهی هم،
انگار تو خونه ای فرو اومده باشن که سر یک مار توش بوده باشه،
مجبور می شن سر بخورند و برگردند به اوائل بازی!
دوباره، حرکت از نو !