نمی دونم چرا، اینجا که میام بیشتر دلم می خواد ساکت باشم،
تا حرف بزنم !!
نمی دونم.
پنج تا بادمجون سرخ کردم و ،
یک تاس کباب هم بار گذاشتم.
خورش بادمجون می خواستم!!! الان یادم اومد این که بار گذاشتم نه اونی است که می خواستم!!
ولی، اصلا خورش بادمجون بلد نیستم بپزم!
شاید یک عالمه بادمجون سرخ شده بتپونم توی این، که بشه اون!
چه عرض کنم
حالم گرفته شد.
لینک افزودن صدا پیدا نکردم! می خواستم براتون یک کلیپ از سااااااااااز خودم بذارم! هه هه قسمت نشد.
آقا، یک خانومی هست یک فسقلکی جثه بیشتر نداره. سفییییییییییییید ماست! اخلاق زغنبوت!
این دیروز رفته بود موهاشو زرررررررررررررد کرده بود!
گفتم ییهو شماها نکنید!
عیییییی! فکر کن! خونه شون آدم ببینتش خودش سفید موهاش زرد، یاد لامپ شمعی میفته!
نکنید! هرکی هر شکلی هست خوبه! هی دست تو خودتون نکنید! خدا اگه می خواست بلد بود ابروهاتونو بذاره طاق پیشونیتون یا دم بریده بیافرینه یا هشتاد هشت یا الخ!
اینطور خواسته! هی دست توش نکنید!
هه هه این بگم براتون! من در عنفوان چهل سالگی، توت فرنگی خوردم!!!
خخخخخ! عین این زنهای باردار، در دکّون که دیدم هوس کردم. قبلاً هوس نمی کردم! الان نمی دونم چی در اندرونم کم شده که با دیدن توت فرنگی ها، دلم خواست!
خلاصه، مزه که نداشت، الانم یک کوه ازش روی اپن است!! جاتون تهی شماها بخورید.