چه جالب!

فکر کنم سه چهار روز گذشت از سوختن فن لپ تابم.

شاید یک هفته

الان آمارگیر رو نگاه کردم، سی و یک نفر، ثابت و استوار، مدام سر زده اند!

سی و یک پاکار !!!

خب، واسه اینها، باید احترام قائل شد به نظرم.

سی و یک رفق مخفی!

خخخخخخخخخخ!

عرض به حضور انورتون که روزهای پر کار و پر ازدحامی بود این دو سه روز. شنبه صبح پروازی رفتیم تهران. شب پروازی برگشتیم و صبح یکشنبه تعطیل، با ماشین ماموریت و تاااااااااااااا بوق سگ به بیابون بودیم.

سخت بود. من حوصله ام دیگه نمی کشه. در حدی بود که دلم می خواست با لگد، همکارمو از ماشین پرت کنم پایین! آخه هنوز هم که جلسه تمام شده بود، بحث می کردند!

پرواز صبح شنبه جالب بود. با نمیرالمومنین دامه برکاته همسفر بودیم! هه هه. همینکه سوار شد، یکی دو سه ردیف عقب تر، عین فنر از جا پرید و تا کمر دولا شد و گفت سلام حاج آقا!

من یاد قلم مرحوم جلال آل احمد افتادم. نمی دونم چرا.

یکی پشت سر، زمزمه کرد، خب الحمدلله امنیت پرواز تضمین شد!

خخخخخخ! خدایی، مهرش به دلم نشست! یک مشت استخون، اینهمه تاثیر گذار! هه هه! خدا سلامتی بده به همه مریضهای اسلام، بگید انشاالله!


کلا، غذای خوبی نخوردیم دو سه روز. با اینکه تهران بودیم، اما من فقط در حد رفع جوع، سد جوع، نمی دونم، در یک حد ناقابلی، می تونم غذا بخورم. یکشنبه هم که تو بیابون قیمه رو با جوجه کنار هم گذاشته بودند، بازم حالم بد می شد از دیدنشون. 

نمی دونم چرا اما، اصلا خوب نیست که آدم دلش غذا رو نمی خواد! اصلا !


یکشنبه ای، از وسط یک دهی رد می شدیم که دیوار به دیوار قصابی داشت فقط! چیزی حدود 22 تا قصابی فعال من شمردم! فعال که می گم، یعنی اونها که باز بودند و اقلا یک گوسفند جلو مغازه آویزون کرده بودند و یا مشغول سلاخی بودند همونجا!

نمی دونم چه خبره ولی، شده تو یک شهرهایی، بنگاه های معاملات ملکی زیادند، یک جاهایی بانکها، تو این دهاتی که می گم هیچ مغازه دیگه ای نبود! یک  دفتر خدمات دولتی بود، بقیه قصابی!

چرا، خدایی یکی هم مکانیکی داشت!

ولی، ملت چه وردار و ورمالی می کنند! هرکی دستش می رسه از ارز و مسکوک بار می زنه می بره، هرکی پاش به زمینه یا یک کوه رو حصار کشیده برداشته، یا حاشیه رودخونه ویلا ساخته، یا داره پرورش ماهی می زنه یا گلخونه! فکر کن هیچ زمانی مملکت اینقدر فعال و زاینده نبوده که الانه هست! فقط چیزی که نمی دونم اینه که آیا چند سال دیگه، واسه مردم عادی، چیزی می مونه یا نه! عین ساحلهای شمال که هر بخشش اختصاصی یک ارگانی است و کلا ساحل آزاد کم است، کم کم جوب آزاد، کوه آزاد، دره آزاد، چمن آزاد و کلاً چیزی که عمومی باشه، نایاب می شه. همونجوری که محموت رحمه الله علیه طی چند سال تمام اموال عمومی رو خصوصی فرمود و خب، از مایملک عموم به مایملک عده ای خاص تبدیل شد، پولش هم رفت که رفت!

و خدایی، جامعه یک علی نیاز داره! یکی که قسم بخوره، بیت المال رو، اگر مهر زنانشون کرده باشند، ازشون پس می گیرم و به بیت المال بر می گردونم!

یکی که اعتقادش، و توانش، و همّتش این باشه!

ماها، عملاً، بدبخت شدیم رفت!

شکافها، شکافهای بزرگی شده است. اونقدر بزرگ که شاید چندی دیگه، ما هم بشیم کشور هند!

بیخیال. تمامه دیگه.