عصری، مامانمو برداشتم ببرم بچرخونم. طفلک اینهمه موند توی خونه و تمام وقت دراز کش خوابید، خسته اش شد. گمونم الان تعداد و شکل کل ترکهایی که تو سقف هال هست رو می دونه.
رفتیم چشمه رباط. یک چشمه بی جونی چسبیده به گردنه رخ تقریبا. حد فاصل پلیس راه تا تونلها.
مردم، ماشینهای پلاک اصفهان، دبه دبّه از آب چشمه بار می زدند می بردند که اصفهان بخورند.
یکی شون می گفت واسه پای گلدون این آب معجزه می کنه!
نمی دونم.
یک چندتایی عکس گرفتیم. تا اونجا بودیم، یک گله بز هم اومد. تمامشون به دّو لب آب، شروع کردند آب خوردن! صف منظم و قشنگی بود تا اینکه یکی که کوچولو بود و گردنش نمی رسید پرید وسط جوب ! خخخخخ
بعدش دیگه هرکی هرکی شد!
یک پرورش ماهی هم بود که رفتیم و ماهی قزل خریدیم ازش. ماهی زنده، کیلویی 16 هزار تومن. طرف گفت چندتا، گفتم چهار پنج تا. بعدی هی دونه دونه با تورش گرفت و پرت کرد تو یک حوض خالی. نگاه کردم، به نظرم خیلی کم اومد، تعدادشو کردم هفت تا!
شد هفت کیلو !
کمرم برید تا تمیزشون کردم و رسوندم به مرحلة فریز شدن!
کلا این کارها خیلی مسخره است. آدم باید بگه نمی تونم، آماده کنن براش! بیخود نیست تو فروشگاههای بزرگ که می ری قیمت همه چیز دو سه برابر است! بابا کار برده خب!
والله!
جاتون تهی یکی اش رو هم درست کردیم الان. مزه که نداشت، اما پسندیدند حضرات.
باید دو تا دبه هم جور کنم. یکی رو بیارم دوغ بخرم، یکی هم از آب چشمه رباط! لابد یک چیزی هست که ملت اینجور می برند!
ولی، ماهی دیگه، یکم شک دارم! خسته شدم. لیز و لزج! بیشتر اینکه زنده بود و معلوم بود که چیه تحریکم کرد که بخرم.
چقدر زبون ماهی عجیب غریبه! عینهو پیکان بود! با یک عالمه دندون به لبه های پیکان!
کار خدا.