روز مسخره ای بود!
کلا از صبح که می خواستم برم کوه ولی بعد دیدم دیرم شده و یکراست رفتم شرکت بگیر تااااااااا،
چهار عصر که آزاد شدم!
رفتم فروشگاه. یکم بادوم خریدم. گردو شکن نداشت. ترازو نداشت...
رفتم یک فروشگاه دیگه،
پفک خریدم و بیسکویت و پنیر و کره
ترازو فروشش نبود!
رفتم یک فروشگاه دیگه. یکی از رفقای قدیمی وب رو دیدم. شده بود مدیر فروشگاه. جالب بود. یکم گپ زدیم ولی من گشنمه ام بود و اوشون سر کارشون بودند، زود جمع کردیم.
از اینجا، ظرف فریزری خریدم، یک عااااالمه انواع رطب خریدم، قیمت ماهی پاک شده رو نگاه کردم و فهمیدم اونروز که هفت تا ماهی تمیز کردم حدود صد و پنجاه هزار تومن صرفه جویی کرده ام!! بعد کلم قرمز خریدم و حدود شونزده گرم زعفرون! فکر کنم واسه سقط کردن شیش تا بچه کافی باشه!
دوباره، برگشتم فروشگاه اولی. فروشنده ترازوش اومده بود. یکی خریدم به صد و بیست هزار تومن . تخم مرغ و یک سس گرون هم خریدم که حالا نمی دونم کجا باید بریزمش! فقط چون گشنم بود، فکر کردم دلم می خواتش!
خخخخخخخ!
بگذریم. تا برگشتم خونه شد ساعت شش. تااااااااازه بحث موجر و مستاجر باز شد و خلاصه، تا دفتر رو جمع کردم شد ساعت نه! عین اسب خسته شدم!
پول، خیلی مسخره خرج می شه می ره. عین یخ می مونه که کف دست گرفته باشیم. این چند روزه، بدون هیچ خرید خاصی، حدود یک میلیون تومن آت و آشغال خریده ام!
نه خسته
آرش خان شما بعداز اینکه برگشتی خونه، تازه به فکر این میفتی نهار چی بزارم؟
آیا؟واقعا؟
خب مسترجان روش بانوان شاغل در پیش گیر
تا از وضعیت خلاصی یابی....