تازه برگشتم خونه

گمونم هفت عصر باشه

یک عالمه شرکت موندم. ظاهرا، پروژه ما هواست! ابهاماتی که الان مطرح می شه رو هیچ مدل نمی شه پاسخ داد!

یک پروژه سد سازی، به احتمال خیلی زیاد، تعطیل خواهد شد، قبل از اینکه با شکست رو به رو بشه، انشاالله!

مهم نیست.

عصر رفتم بازار. واسه پرینترم جوهر می خواستم، مشکی نداشت

واسه تو خونه یک مدل سنگ مصنوعی لازم داشتم، پیدا نکردم. این پسره هم پول رو گرفت هی قر میاد حالا!

مهم نیست. درست می شه

راستش،

تو بازار یراق آلات و شیرآلات و الخ که می چرخیدم، یکم ناامید شدم. چقدر چیزهای قشنگی هست که احتمالا من هیچوقت نتونم مشتری اینها باشم!

خیلی گرون بود همه چیز

بعد نمی دونم اینها که این قماش رو می خرند، چرا دیگه از خونه بیرون میان! خب بهشت رو می سازند تو خونه، بیرون و ترافیک و الخ چه خبره؟!

هعی!

شاعر می گه ،دل خوش سیری چند! بعید می دونم اونها که تو اون خونه هان، بفهمند کجاند! بعید می دونم از گلوی همه شون آب خوش پایین بره! دغدغه ها، عموما بزرگ می شه با بزرگتر شدن خونه ها !

نمی دونم

سرم درد می کنه یکم

می رم بخوابم

بعدش می رم میوه می خرم.

و یکم، لابد ساز می زنم.

هفته دیگه از شنبه تا خرتناقش، جلسه جلسه جلسه! فکر نکنم بتونم برسم به کلاس ساز.

اینها اصلا ما رو به تخمشونم نمی گیرند! هرمدل که بتونند و بخوان جلسه می ذارند، به ما فقط ابلاغ می کنند!

ما، 

تخمشونیم!

یا نهایتش مجاور آن!