۸۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

آلزایمر

هرچی فکر می کنم یادم نمیاد که چه درسی از کدوم کتاب برام تعیین شد این هفته!

یادمه یکی از کتابهای کیوان شلوغ رو بازم باید بخرم. الانه سعی می کنم دانلودش کنم ، سرعت هم که گه، دو سااااااااااعته معطلم منتهی، خود کتاب هم اگه بود من یادم نبود درس چندمش رو داشتم!

شیوه نوین آموختن تار و سه تار،دفتر دوم، کیوان شلوغ

اینو باید بخرم، یا دانلود کنم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

فلک الافلاک

سه شنبه بود، حوالی ظهر، چنادین کیلومتر مانده به شهر خون و قیام، خرم آباد قهرمان!

زنگ زدم به رضا ساکی

طفلک پشت ماشین بود گویا. تعجب کرد که یک اصفهانی بهش زنگ زده است!

خخخخخخ!

گفتم داریم وارد شهرشون می شیم و زنگ زدم واسه اذن دخول!

کلی تعارف زد که داداشش بیاد و الخ و دولخ. خودش تو شهر نبود گویا.

با سپاس بسیار، سپردیمش به خدا. فرصت نبود که بمونیم یا حتی کوتاه زیارتشون کنیم. با این حال، دخول فرمودیم.

یک عالمه خیابونها رو یک طرفه فرموده بودند. تنگ و ترش بود معابر و پر دار و درخت. قشنگ بود. خوشمان آمد هرچند، تنگنا، فقط به فلان می برازه و بس! شهر باید عریض باشه و جا دار!

(منظورم از فلان ، دهان بود! دیدید از این میلاد بخاطر دهن گشادش بدم میاد! )

خلاصه

آقا اینها چندتا، اقلا دو تا میدون داشتند عین خارجکی ها، چپکی دورش دور می زدند!

به جان خودم!

اسم یکی اش میدان اسد آبادی بود. یکی دیگه اش یادم نمیاد. 

تاااااااازه من فهمیدم چرا به خرم آباد می گن پاریس کوچولو! آخه عین پاریس، فلکه رو ساعتگرد می چرخند اونجا!

خخخخخخخخ!

رو به روی استانداری یک رستورانی بود، اسمش شبیه شاندیز. ناهار خوردیم. بدک نبود هرچند، مزّه نداشت!

من کلا از کباب و جوجه دیگه وازت کرده ام به قول اهل آبادی خودمون!

دلم نمی خواد!

فرصت نشد قلعه فلک الافلاک رو ببینیم. سریع از شهر خارج شدیم به سمت ایلام...


آنچه دوستان تعریف می کردند این بود که مردم لر منطقه خرم آباد افرادی پر محبت و با شعور و مردم نوازند.

این ادعا رو در مورد لرهای طرف خودمون، به اصطلاح لر بزرگ ها، نمی تونم بکنم، با کمال تاسف و درد!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

لوبیا پلو

برنامه این پسره تمام بشه، می خوام برم دکّون قاسمی

لوبیا سبز میخوام

یک استنبلی پلوی پر ملات لازممه!

گوشت و پیاز و لوبیا سبز نگینی و گوجه و رب و نمک و خلاصه !


هه هه. از این میلاد لجم می گیره.امیدوارم رد بشه کلّه پا! دهنش خیلی گشاده و بی خودکی خوشحاله همه اش! 

خب میمون! 

بگذریم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

نو به نو

برنامه استیج رو دارم می بینم

دیشب اونقدر خسته بودم که کاپشنمو کشیدم روم و جلو تلویزیون خوابیدم.

این هفته، چندتایی هم می رقصند! جالبه! به نظرم قشنگ بود! 

این که سندی هنوز توی گروه حل نشده و با کلّه شقی ساز مخالف می زنه، جالبه برام!

یکی نوشته بود کاش ارمیا هم میومد و چیزی می خوند، بعد این شهرام آذر جلوی همه می گفت من نمی دونم کدوم کره خری به شما امتیاز داد و شما پارسال برنده شدید! 

اینجوری انتقام ما رو از برنامه پارسال می گرفت!

خخخخخخخ!

کاوه آهنگر همیشه لازمه گویا!

با یک نیزه آهنی و یک پیش بند آهنگری که بسته بشه سر اون نیزه و، انتقام آدمها رو بگیره از بعضی ها!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

نقل از قلم

استاد فیزیولوژی داشتیم که میگفت :

"دست بیمارهای در حال احتضار را توی دستتان بگیرید!"

میگفت: "جان،از دستها جریان پیدا میکند"!

قبل ترها،همدیگر را میدیدم

بعد تلفن آمد.

دستها همدیگر را گم کردند.

بغل ها هم همینطور.

همه چیز شد صدا. 

اما صدا را هنوز میشنیدیم.

حتی صدای نفس مزاحم هایی که فقط فوت میکردند...

بعدتر،اس ام اس آمد.

صدا رفت.

همه چیز شد نوشتن.

ما مینوشتیم.

بوسه را مینوشتیم.

بغل را مینوشتیم.

گاهی هم،همدیگر را "نفس" خطاب میکردیم.

یعنی حتی نفس را هم مینوشتیم...

مدتی بعد،صورتک ها آمدند.

دیگر کمتر مینوشتیم.

بجایش،یک صورت کج و معوج برای هم میفرستادیم که مثلا داشت میگفت:

"هاگ(hug)" یا یک بوسه فرستاده بود یا هر چیزی...

چندوقت پیش هم،یکی آدرس کانالش را برایم فرستاد.

تا پیام را خواندم،آمدم چیزکی بنویسم برایش.

زیر صفحه را گشتم،دیدم نمیشود.

یعنی دیگر حتی نمیشد نوشت.

ما دست و نفس و بوسه و بغل را قبلا کشتیم.

ولی کلمه...

من نمیخواهم کلمه را از دست بدهم.

این آخرین دارایی است...



نقل قلم به قلم بود. اینو من ننوشتم.

قشنگ بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

طبق معمول 1

می خوام  بی تربیت بنویسم، لطفا مودب ها از این پست نخونده رد بشن!

لطفا!

وقتی دو سه چهار نفر دوست، دور هم جمع می شن،

اونم دو سه روز، 

تو یک فضای کوچیک مثل ماشین، 

یا یک اتاق مشترک،

اونوقت ،

 وقتی یکی مجرد است و باقی چیز دیده،

خب حتما پیش میاد که یک وقتهایی،

 همه رو چیز اون بحث می کنند!


(قشنگ خوند! می گه:

 ببین! ما نمی بازیم! یا می بریم،،،،،، یا می آموزیم! )


خب، آدم نمی شه همه چیز رو به همه بگه.

من غیرتی نیستم، اما تو این سفر فکر می کردم چقدر شرایط خاصی شده که هرکه یادش به هرکی بیفته، طی دو سه تا کلیک می تونه آلبوم طرف رو رو گوشیش بالا بیاره و با دو سه تا نره خر دیگه از شکل دماغش تا کلفتی مچ پاش رو به بحث بذاره!

اینجوری نبودیم ما!

نمی دونم.

حالا می خواستم برسم به اینجا که حوالی زمان برگشت، بحث این شد که امشب من تنهام و بقیه تو بغل زنشون.

فرمایش مشترک همه این بود که اگه الان که رفتیم خونه گفتیم خوش گذشته بهمون

که انصافا خوش هم گذشت،

اونوقت به هفته نرسیده، باید حتما همه رو برداریم ببریم یک جای مشابهی!

حالا نه اینکه نخوان ببرند، اما موقعیتش رو باید جور کنند . یعنی باید فرمون دست خودشون باشه که ماشین خانواده لق لق نزنه و صدای غر و قیژ نده !

اینها به اتّفاق، برنامه شون این بود که همینکه رسیدن خونه شروع کنند به غر زدن که آی واااااااااااای خسته شدم، گشنه موندم، رو سنگ خوابیدم، کلاغ بهم رید، تو توالت افتادم، کسی بهم حرف نزنه، چراغها رو خاموش کنید، دو تاقرص سردرد بیارید! آی های! آی وای! بدارید منو!

اینجوری، خانوم، بعنوان همون غمخوار، خوراکش آماده است! می ره سراغ اینکه شوووووووووووووعرشو بداره و تیمار کنه و خلاصه مغغغغزش ارضا بشه!

حالا بعد هم سر صبر آقا انشاالله خانواده رو می بره یک سمتی و به همه خوش می گذره.

منتهی، یک مدتی، مرد خانواده نمی تونه خودش باشه!

و این آااااااااااااافت زندگی مشترک است، که شما نتونی خودت باشی!

که صندوقچه داشته باشی

که مجبببببببببببببببببببببور باشی قایم کنی!

که محرم تر از شریکت، کسی باشه باهات!

به نظرم، نکردن، بهتر از این کردنه!

تنهایی، سگش شرف داره به اینگونه زن!

یا شوهر!


دارم برنامه استیج رو می بینم خیلی حواسم به متنم نیست. ببخشید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

سفر به ایلام

یک سفر رفتیم ایلام.

سمت ایلام

سه روز و دو شب.

طبیعت مسیر، فوق العاده بود.

از فریدن اصفهان و برف انبار بگیر و برو تا خرم آباد و پل دختر و تمامی دهات و قصبات بین راه.

برخلاف تصور من که برف و سوز و سرماست، اما هیچ خبری از سرمای استخوان سوز نبود. فقط یک عاااااالمه لباس من بار زدم، بیخود.

به نظرم نمی رسید جایی واسه اسکان مسافر بشه پیدا کرد توی این مسیر. منظورم از جا، یک جای شیک و تمیز که بشه فارغ از هر چیزی، پولشو داد و یک شب خوابید. بعداً باید سرچ کنم اما، خدایی اگه پول داشتم یک زنجیره خونه های کوچولو کوچولو می ساختم تو این مسیر!

می دونید، داشتم فکر می کردم تو این مسیر زن رو نمی شه برد! دیروز صبح تو پل دختر یک جایی صبحانه خوردیم که اگر چه سالم بود و چیزیمون نشد منتهی، میکرب رو به چشم می دیدی! حالا تصور کن یک زنی هم باهات باشه که با دیدن این چیزها بااااااااااااد به خودش بکنه و هی بگه عی و عوی!

خب زهر می شه!

چه کار می شه کرد تو یک شهر کوچیک کثیف؟

 گشنگی از یک سو، رنج همسفر از یک سو!

اونجا باید عیسی باشه آدم که غذا رو از آسمان براش بدن پایین!

 ولی بهرحال، بذارید از خوبیهاش بگم.

تو همون پل دختر ردییییییییییییف خیابون، ملت کامیون می شستند! کارواش بود همه اش! کارواش ماشین بزرگ!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

ددر


اولا، بسم الله الرحمن الرحیم دوما،

مجدداً رفتم کلاس و ، اینبار قرار شد روی ریتم کار کنم.

جناب استاد، یک درسی رو گذاشت جلوش و زد

بعد ازش پرسیدم چرا مترونوم رو روی سه گذاشت به جای دو،

بعد طفلک کلی قاطی کرد، کلی عرق کرد، کلی گرمش شد، بعد کلی چرخید تا یک کتاب دیگه از کیوان شلوغ پیدا کرد و گفت اونو می خواسته بزنه نه اینو!

خب، عیب نداره استاد. پیش میاد!

بهرحال،

کلاسشو دوست دارم. می تونم بپرسم و خب، یک چیزهای زیادی هم از من بیشتر بلده. به نظرم مفید تره از استاد قبلی ام.

همین

از فردا دو سه چهار روزی نیستیم خدمتتون. می ریم ددر دودور! انشالله خوششششششش بگذره!

خیلی مساله داشت تا جور شد. بعضی ها، حتی با اینکه چندین تا بچه درست کرده اند امّا، هنوز بچه اند!

همکارمونو می گم.

بگذریم

گشششششنم بود شدید. خورش گل کلم خوردم، جاتون تهی.

حالا برم یکم بساطمو جمع کنم و کم کم فردا بشه برم ددر!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

گیج

خیییییییلی کار داریم!

و فقط، داریم می دویم!

به قول مدیر، هیچوقت ما سوار پروژه نشده ایم، همیشه دنبالش دویده ایم!


هر از گاهی بحث می ره به اینکه ، بعد از ظهر ها هم بایستیم

و من همیشه طفره رفته ام

و همیشه، توجیهم این بوده که از لحاظ مالی، ارزش نداره این کار

ولی، خدایی،

نباید بمونم، با اینکه ارزش نداره این کار؟

شاید، باید !


شایدم،

نباید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

سوری لند

sooriland، به مناسبت ولنتاین، یک کلیپ درست کرده به اسم مرد و عقرب، ویژه روز عشاق
لطفا پیدا کنید ببینید!
سروش رضایی، در کمال خونسردی،
این دیالوگ رو واسه مرد گذاشته:
آرام باش
حیوان!
من برای کمک به تو آمده ام
عزیزم

و نیش پشت نیش رو ، واسه عملکرد عقرب!

دیالوگ زیر رو بخونید:
 
طبیعت عقرب در نیش زدن است اما طبیعت من در عشق ورزیدن و من چاره ای جز ورزیدن آن ندارم!

آقا، ببینید! تلگرام کانال داره. ببینید.
تار جلیل شهناز هم پشت بندشه، تو تیتراژ پایانی. 
ببینید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah