آمارگیر رو نگاه کردم
دیروز ده نفر
امروز چهار نفر!
ببینم، زیارت اهل قبور میاید؟!
خب من که گفتم دیگه اینجا نمی نویسم که!
نه؟
کلا، دل و دماغ نوشتم دیگه ندارم. چه اینجا، چه جای دیگه
بفرمایید اینجا عجالتا:
http://chapo.blogfa.com/
آمارگیر رو نگاه کردم
دیروز ده نفر
امروز چهار نفر!
ببینم، زیارت اهل قبور میاید؟!
خب من که گفتم دیگه اینجا نمی نویسم که!
نه؟
کلا، دل و دماغ نوشتم دیگه ندارم. چه اینجا، چه جای دیگه
بفرمایید اینجا عجالتا:
http://chapo.blogfa.com/
می خوام برگردم به بلاگفا!
دلیل خاصی نداره. حس می کنم اینجا، یارو خیلی بی ظرفیت است!
سه روز است هی یادداشت می ذاره که ما برقمون قطع شد ولی به همّت و کاردانی و درایتی که خاص ماست هیچ آسیبی به اطلاعات کسی وارد نشد!
نکبت!
بگو پشتت به کجاست که اینطور کمرتو صاف گرفته ای!
بله بلاگفا یک سال و اندی پیش یک بلایی سرش اومد و کلی از نوشته های همه حذف شد و رفت.
قطعا و قطعا، چون پشتوانه شماها رو نداشت اونطور شد!
کلا، ملت اگه گهی هستند، به ذات خودشون نیست. به پشتوانه هاشونه!
شما دو تا بچه رو می بینی، از یکی حالت به هم می خوره، یکی رو می خوای قورت بدی.
به نظرت فرقشون چیه؟
فقط پشتوانه!
یکی، زیر غاز در اومده یحتمل، لباس مارک می خرن براش و زرت و زرت حمومش می کنند و آرایشگاه فلان می برنش و الخ،
اون یکی بدبخت ننه مرده بابا مامانش افغانی شده، لباسش ژنده است و شغلش، در عنفوان کودکی، آشغالگردی و گونی کشی!
بچه بودن، هر دو بچه اند،
فقط یکی پشتوانه داره
یکی، پشتش پره!
یکی، ویترین قدرت و شوکت یک عده ای است
یکی، ...
ما همه شیریم، شیران علم
حمله مان از باد باشد دم به دم!
چیز دیگه ای منشا قدرت ماست!
یک بادی پشتمونه، وگرنه از مرده کمتریم!
گفتم که کسی فخر نفروشه به زرنگی اش!
ولی، می تونه بفروشه به تخم و ترکه اش!
به باباش!
به ننه اش!
به تیر و طایفه اش!
و اگه این نبود، امروز اییییییییییینمه چوب تو سر سگ می زدی وق نمی زد که من مهندسم نزن!
به پول بابا ننه هاتون مهندس شدید!
مهندسی رو خریدید!
پزشکی رو خریدید!
وگرنه،
به قول شاعر،
نه محقق بود نه دانشمند،
چارپایی بر او کتابی چند!
بعضی ها، همون کتابها هم رو کولشون نیست حتی!
بهتون بر نخوره. اگه شما نخریدید، شما رو نگفتم!
می گن چوب که دست بگیری گربه دزده فرار می کنه!
شما که نخریدید! بهتون بر نخوره!
به اونها هستم!
به اونها که خریدند!
خواستم بگم اگه اون پشتوانه نبود، هیچ گهی نبودید!
money talks, Bullshit walks
می ریم بلاگفا، چون بی پشتوانه تر است!
راستی، عروسکهای مستردماغ، دیگه منفعتی واسه محک نداره. گفتم بدونید. قراردادشون دو ساله بوده تمام شده. زین پس، هر کی سی خوش!
مونیتورم نصب نمی شه
تصویرش افتضاحه و به شدّت کار دارم!
مرده شور شرکتی رو ببره که دو تا لپ تاب سرش قحط است! اگه اینو نبرده بودم به بقیه وصل کنم، الان درست بود بلکه!
همیشه، ابزار شرط مهمی در انجام کار است. یک میخ می خوای بکوبی، باید چکّش داشته باشی! باسنگ هم می شه کوبید اما،
لاجرم یا میخ رو کج می کنی یا رو انگشتت می زنی! باااااااید ابزار کامل باشه واسه یک نتیجه مطلوب! شرط اولیه است.
دیر وقت شب است
پست آخر،
فردا، یک عالمه مدل سازی خواهم داشت
ارسال یک گزارش به پایتخت
پی گیری یک نامه
تماس با نظام مهندسی و پرداخت حق عضویت و،
...
دلم می خواد کمتر انگولک کنم مردم رو
فردا،
سعی می کنم بشینم سر جام و،
به کارم برسم!
تا صبح ببینیم چی می شه.
شب بخیر
واسه شب، نمی دونم خورش قیمه بخورم، یا احیاناً ماهی کباب
فردا، چهار عصر که برسم خونه، این یارو اینجاست،
نمی دونم باید ناهار بهش بدم،
خورده،
ساعت پنج عصر، چه وقت چیز خوردنه !
نمی دونم. بهرحال، خودش موضوعی هست. به چشم نمیاد منتهی، من حساسم یکم
اونروز دو تا کارگر افغانی خونه رو نظافت می کرد
پشت هر دری مدتی باید جارو می کشید و الخ
و از زیر هر دری، یک بویی بیرون می اومد
خیلی دلم سوخت.
هیچ نامردی هم در خونه اش رو باز نکرد یک لقمه غذا به اینها تعارف کنه
نه که گشنه باشند. طبق قرارمون براشون ناهار از بیرون خریدم منتهی،
ما خودمون، تا خرتناقمونم پر باشه، بوی غذای خونگی به دماغمون میخوره دلمون قنج میره
حالا دو تا پسر بچه افغان، بدون مجوز و با هزار ترس از پلیس 110،
دور از مادر و وطن ،
خیلی سخته لاجرم.
بهشون چلو کباب دادم منتهی، مرده شور اینجا رو ببره که مطمئنم کبابش هم به درد نمی خوره
دیروز واسه خودم قرمه سبزی خریدم ازش، مزه آب می داد!
حالا مشکل من اینه که روم نمی شه این غذای بی مزه و بی عطر و بو رو جلوی کسی پهن کنم
فکر می کنم اگه بخوره، واسه همیشه، اون غذا از چشمش بیفته!
نمی دونم
یکم ساز زدم
یک لحظاتی هست حس می کنی یک موضوعی برات ساده شده است،
یک همچین حسی داشتم
اشتباه می زدم منتهی، داشتم فکر می کردم دارم محیط می شم به کارم!
یک زمانی ساز رو دست می گرفتم حس می کردم باید تاکسی بگیرم تا برسم ته دسته ساز!
الان، اخت شده است
نزدیک شده است
رد میده، ولی ابهتش به چشمم شکسته است
خیلی دیر شروع کردیم این کار رو هم!
خیلی دیر!
خونه، عین خونه غربتی هاست!
تمام هال رو جمع کرده ام، مبلها رو کنار کشیدم و روشون پارچه کشیدم
تیرتخته های این یارو هم کف همه جا پهن است.
نامرد نیومد سر کار!
الاغ ابله!
تخته هاشو متر کردم!
یعنی، اونروزها که قرار بود انتخاب کنم، باهاش رفتم انبار یکی از دوستاش
صفحات ام دی اف با عرض حدود 1.8 متر وطول حدود 3.6 متر، تا سقف یک سوله کشیده شده بود
حجم کار من کم است و به نظرم اومد خونه پر، دو تا صفحه مصالح بخواد
برآورد خودش، دو تا سه تا صفحه می شد
دیروز، گفت چهار تا صفحه مصرف شده است
یعنی 24 مترمربع ام دی اف!
هرچی نگاه می کنم به چشمم نمیاد این خرده ریزه ها اینقدر باشند!
منم مترشون کردم، شد هجده مترمربع تمام! یعنی سه صفحه
با این حساب درست می گفت اما یک صفحه رو دور ریز کرده دست کم!
دویست و سی هزار
مهم نیست ولی نباید بهم بگه فقط قد یک تخته پاک کن اضافه اومد!
می خوام سفارش کنم قد یک میز جلو مبل هم برام مصالح بیاره. واقعاً لازم دارم. اینهمه سال، پسندم نشد. حالا که این ام دی اف رو پسندیده ام، میشه میز جلو مبل رو هم از همین رنگ بدم! قشنگ می شه لاجرم...
نجار اینجاست.
فی الواقع، ام دی اف کار.
من همیشه این فکر درست رو با خودم کرده ام که اگر تو هر کار انفرادی ای وارد شده بودم، از خیییییلی از این حضرات جلوتر بودم.
طرف زنگ و پس زنگ، امروز منو کشونده آورده از آبادی که بیا کار آماده است می خوام نصب کنم.
به حضرت عبّاس ساعت یازده و نیم وانت چوب تخته هاش رسید!
تازه اومده، کارگر نیاورده که براش بیاره بالا، من رفته ام سر فلکه که کارگر بیارم براش!
دیدم اینطوری نمی شه، فرستادمش خونه که برو ناهارتو بخور، تا برگردی من تخته هاتو می فرستم بالا
می گم کی میای، میگه ساعت سه.
رفته، ساعت چهار اومده!
تمام تخته هاش بالا بوده،
یکم ور می ره،
یکم ور می زنه،
بعد می بینه کسری داره!
فلانه تکه رو اشتباه بریده،
اونجاشو باید خط می انداخته که ننداخته،
می گه، می تونم اره فلان بر بیارم اینجا، یا اینها رو ببرم؟
بهش می گم هر طور راحتی
بعد،
کلللللللللللا، می گه خیلی خب، شنبه می برم کسری هامو جور می کنم یکشنبه میام!
بهش می گم مرد حسابی! منو از یک عاااااااالمه راه کشوندی آوردی، بعدشم گفتی دو روزه تمامه، حالا تااااااااااازه بری یکشنبه بیای؟!
دردسرتون ندم. این که ملت هیچ کوفتی نمی شن، نه بخاطر حسن است، نه بخاطر من، نه بخاطر شما!
مردم،
بعضی ها،
هیچی نیستند،
که هیچی نمی شن!
یکم غر زدم به جونش، حالا داره کار می کنه!
می گم یعنی تو اینهمه که آوردی، هیچ بخشی رو نمی تونی الانه سر هم کنی؟
دیروز 101 تا بازدید کننده محترم داشته وبلاگ
تمااااااااااامشون پشت در!
خعلی ببخشیدا.
رفته بودیم یک شهرستانی که داشت خودشو واسه انتخاب نماینده اصلح آماده می کرد
نماینده محترم، تو یکی از این ماشینهای سان روف دار ایستاده بود
عین زمانی که گاو رو سوار نیسان می کنند، چطور سرش از باربند نیسان بلند تره،
همونطوری، واسه ملت دست تکون می داد!
و یک عااااااااااااالمه بوق و ترافیک و حتی ساز و دهل و عبارات هیجانی و انقلابی.
مردم هم سرشااااااااد، وقت و ماشین و بنزین و انرژی گذاشته بودند.
خدایا این دلخوشی ها رو از ما نگیر.
خب، سه روز و دو شب نفس گیر تمام شد
خدایی بیشتر فشار روی همکارهام بود منتهی، منم کارهایی داشتم خب.
دو شب، با یک عاااااااالمه آدم دیگه یک خونه رو شریک بودن، وااااااااااااقعا کار سختی است
بخصوص که جای مشخصی نداری، هر جا بشینی یا بخوابی حس می کنی جای یکی از افراد مقیم اونجا خوابیده ای، نمی دونی چی به چیه، کی به کجاست
حس زندگی تو اردوگاه رو داشت
شب اول ماکارونی بهمون دادند، با سویا
عوضش، شب دوم، سه تا مرغ رو کباب کردیم.! جاتون تهی تا خود صبح داشتیم باد می زدیم! باحال بود بهرحال.
ده سال است که این همکارهای ما توی یک خونه، زندگی و کار می کنند.
خونه اجاره ای است
و اونقدر حس خونه موقت و بیخودکی رو داره که یک لامپ بهش نبسته اند!
حتی یک لامپ!
فردا باید برم خونه خودم. نجار میاد که یکم تیر تخته بچسبونه. بعدش نیت دارم یکمی هم کار کناف بگم بکنه و بعد کلی سال، دو قرون خرج خونه کنم! سیمای فعلی اش، اذیتم نمی کنه منتهی، یک زمانی حس کردم زشت است. به نظرم، دور از شان شده بود. درسته که کلش رو نمی تونم عوض کنم منتهی، همین یکم که می تونم توش کار کنم رو، می خوام بکنم.