صبح دهات، با هیچی قابل معاوضه نیست!
هوای خنک و تمیز
صدای خروس
فقدان بوق و گاز گاز ماشین...
اصلا انگار بگیر یک چیزهایی کم است،
انگار بگو یک دردی بوده باشه،مزمن،
و حالا واسه دقایقی، احساسش نکنی دیگه!
یک چیزی،کم است!
صبح دهات، با هیچی قابل معاوضه نیست!
هوای خنک و تمیز
صدای خروس
فقدان بوق و گاز گاز ماشین...
اصلا انگار بگیر یک چیزهایی کم است،
انگار بگو یک دردی بوده باشه،مزمن،
و حالا واسه دقایقی، احساسش نکنی دیگه!
یک چیزی،کم است!
مثل وقتی که زن،نمیفهمد!
شنیدید؟
حس چطور؟ حسش کردید؟
با تمام وووجووووود غمگینم،
...
حتما خودتون خونده اید توی تلگرام.
می گه
تا بچه بودیم، می گفتند بچه است نمی فهمه
جوون شدیم، گفتند خام است نمی فهمه
پیر شدیم، گفتند پیر و خرفت شده و نمی فهمه
بعد که مردیم،
همه اومدند تک تک زدند رو سنگ مزارمون گفتند عجب آدم فهمیده ای بود!
شب بخیر...
یک گاهی،
آدم به دیگران غبطه می خوره
نه لزوماً به چیزهای خیلی خییییلی بزرگشون. نه
گاهی،
حتی به خنده های از ته دل یک نفر!
انگار حس کنی اصلا غمی نداره
نه که بگم وضع من بده یا غمی دارم. نه
اما، این وضع خوبی که دارم، باعث نمی شه از ته دلم بخندم
باعث نمی شه عضلاتمو ول کنم و ، آروم نفس بکشم
اونقدر همه چیز سخت و ریزه ریزه و گرون پای ما در اومده تو زندگی
که نگاه هرچی می کنی، بیش از آنکه ذوق داشتنشو بکنی، یادت میاد چه کونی ازت پاره شده است تا این شده است
بعد،
فقط می سوزی!
می دونید،
بعضی چیزها،
و نه، همه چیزها،
همه چیزها، به موقعش خوش است!
و یکجا !
یک پفک، یک پفک است، به همون بی ارزشی منتهی،
لذّتی که به یک بچه می ده، هیچوقت به بزرگش نداده!
حالا همین پفک رو نخر براش، بذار وقتی قد کشید،
گونی گونی هم بخری دیگه بهش حال نمی ده
چون موقعش گذشته
بی وقت شده
اشتهای روزه دار، سر ساعتیه که هر روز ناهار می خورده
وگرنه، نه سحر اشتها داره، نه دو سه ساعت بعد از ساعت معمول ناهار!
اون موقع ها، یا بیحالی است یا زورکی!
یک همکاری داشتیم، دو سال پیش از شرکت رفت. یک خانوم.
تا با ما بود سیاه و عبوس و بی اعصاب
الان، دو دقیقه اومد سر بزنه، فقط شیهه می کشید از خوشحالی!
خوبه دیگه. غمش چیه! یک قرمه سبزی می خواد بار بذاره، خونه پر پر!
یک چیزی هم می خواد شب بده
هر سه روز یکبار یک جارو
نمی دونم.
اقلاً یک کوچه رو ما اشتباه، پیچیده ایم تو!
اقلاً یک جا!
مهمون خارجکی داریم باز
منتهی امروز بقیه همکارها رفتند جلسه و من نشستم که اگه لازم شد، برم پیششون
و البته، یکسری مدل سازی و الخ
یک خستگی ای دارم، که تقریبا، ناخودآگاه، دارم پنهانش می کنم!
یک پوچی، گیجی، نمی دونم!
دو سه چهار روز باید بریم سایت، شب بخواب
نزدیک های آبادی ما
شاید من شبها برگردم خونه بابام اینها
شایدم نیام
نمیدونم. تصمیم بخصوصی ندارم.
فعلا امروز بساط کرده ام که برم آبادی، فردا بیان اونجا دنبالم، تا بعدش خدا بزرگه
حقوق بهمون ندادند
خدا رو شکر من مشکل بخصوصی ندارم ولی، ملت بال بال می زنند.
خدا مشکلات همه رو حل کنه انشاالله
چطورید؟
جاتون تهی، یک کتلتی می خواستم درست کنم،
کردم دیگه.
نمی دونم چی شد!
ولی شکل هیچ کتلتی نشد!
و مزه هم که خب،
قربونم بره!
بگذریم.
یحتمل فردا مهمون خارجی داریم...
صبح در وصف حضرت زینب یک چیزی می گفت رادیو،
دیدم ماشاالله شما زنها اگه هیچ چیزتون به اسلام نرفته باشه،
یک صفتی رو ، تشبّه به ایشون دارید!
زبان!
رادیو که وصف ایشونو می گفت یادم اومد که شماها هم تک به تک می تونید یک زبونی تکون بدید که آدمو دوشقّه کنه!
سخنور،
قدرت کلام،
همون، همون که شما هم هستید!
برررررنده!
خیلی کار داریم. در حدی شد که یکم با مدیرم تندی کردم. شرکت اگه در و پیکر نداره، به من چه! آدم باید قد توانش کار بپذیره.
نوشته بود که ، هایده می گه،
کیه اهل جهنّم که خونه اش تو بهشته
...
جوابش، سفیر افغانستان در تایلند می باشد!
و نوشته بود که، با توجه به اینکه روز شنبه مناسبتی از حضرت زینب هست گویا، لازم است دوستان عکس پدران بزرگوارشونو بردارند و ، عکس عمه جون هاشونو بذارند پروفایل تلگرام!
خدمت باشیم یک لقمه خواب!
شب بخیر
لال بودن چه حسی داره؟
از شما می پرسم!
از شما شصت نفر!
آمار دارم! شصت مراجعه! دو تاش خودم بودم. بقیه، شما !
چه حسی دارید از اینکه هیچی ندارید واسه گفتن؟
خدایی،
چه حسی دارید؟
لال بودن،
چه حسی داره؟!
تمام امروز بالا سر کارگر بودم، آپارتمان رو تمیز می کردیم.
با یکی از سکنه هم مفصل دعوا کردم.
پیرمرد بود، مراعات موی سفیدشو کردم وگرنه جوری می تکوندمش که سکته کنه!
مراعات فرمودم!
باشد که مراعاتمان نمایند زمانی که نمی فهمیم!