یک جورایی،
بگذریم.
امروز یک عاااااااااااالمه برف پارو کردم. اونقدر زیاد که راستش تهش موند و فقط وسطهاش خط خطی پارو زدم که زودتر آب بشه
راست می گن هرکه بامش بیش، برفش بیشتر، هاااااا ! همون!
راستش، دیروز فقط بارون بود و آفتاب. اصلا قرار نبود برف بشه
صبح، ییهو نگاه کردیم دیدم درخت کنار پیاده رو شکسته افتاده رو دیوار حیاط!
درختهای هلوی توی خونه رو مامانم صاف کرده بود و داشت روشون پلاستیک می کشید. می گفت برف خوابونده بودشون رو زمین!
خیلی برف بود!
بعد از دو ساعت که رفتم سراغ ماشینم، برفشو زدم کنار حدود 9 سانت ضخامت داشت
و خیییییییییییلی آبدار!
خیییییییییییلی سنگین!
همون اوایل کار یک لحظه تمام کتف و کولم گرفت! دیدم ای بابا! اینجوری که نمی شه! به روی خودم نیاوردم! تقریبا سه ساعت دستم به پارو بود یک تاول مفصلی زد.
یکبار هم کم مونده بود خواجه بشم!
خخخخخخخخ!
آخه پارو رو باید نسبت به افق، خوابیده گرفت که زور بیخود به سقف نزنی و برف رو پارو بکنی.
بعد یک جایی خسته شده بودم دیگه برفه هم آبدار بود یک لحظه نرفت، پارو از اینطرف اومد که بره تو شیکمم!
خوب شد گرفته بودمش!
خواجه رو شوخی کردم. نوک پارو سمت شکمم بود که نرفت توش خلاصه.
بگذریم.
می دونستم الانه که آفتاب بشه و همه آب بشن. هیج کس نیومده بود پارو کنه. فقط من بودم. با اینحال، می خواستم خیال بابام راحت باشه که اگه دوباره امشب برف گرفت، برف رو برف نمی شه. مطمئنم اگه من نمی ریختمش پایین، دلواپسی می کشید. واسه همین، تا رمق داشتم خلاصه...
قبلا که برف پارو می کردیم، وقتی می ریخت پایین، کوه می شد و هی رو هم جمع می شد. امروز اما اونقدر آبدار بود که وقتی می رسید کف کوچه، شپلق، تمام زیری ها رو می پاشید به در و دیوار و خودش هم منهدم می شد، کف زمین رو تو نقطه فرود می شد دید! انگار بگو آب ژله ای رو داری می ریزی زمین.
یکم کت و کولم گرفته الان. یکم!
اومدنه رفتم سراغ رفیقم. راجع به طرح چوب و مدل دکوراسیون و ابعاد و اندازه ها هماهنگی کردیم. فردا، می رم یک آدرسی، اگه بتونم اون صفحه های شیشه ای که شاخه های بامبو و دیگر علف ملفها رو لاش پرس کرده بودند پیدا کنم، یک جداکننده هم بین هال و دستشویی می زنم. خییییییلی قشنگ بود. صفحه اش، اگه پونصد هزار تومن باشه می خرم! خوشم اومد ازش. اینجوری حدود هفتصد هزار تومن با کارکردش در میاد و فضاها جدا می شن. می ارزه به نظرم. قشنگ بود.
بگذریم.