نفهم!

چیزای زیادی بود که ما نفهمیدیم،

یکی اش،

این رقص بابا کرم است!

دارم فیلم قدیمی می بینم. کافه و ، رقص بابا کرم.

قشنگه!

هعی!

هعی!

سوسول

می گن، 

آدم گااااااااو هم می شه،

باید شانس بیاره تو هند دنیا بیاد!

اخبار این آلمانی ها رو دارید؟

همچین جامعه به هم ریخته و حرف از تجاوز جنسی به صدها زن می کنند که آدم می گه عنقریب جمعیت آلمان دو برابر می شه،

اونم حرومزاده از دم!

بابااااااااا!

دو تا تونو انگول کردند،

به یکی تونم گفتن جیگر!

چه خبرتونه؟!

هان اینم هست، بند کیف یکی شونو هم از رو شونش یکم کشیده اند!!!

تجاوز!

سوسول!

دوربینی!

می گه که،

همیشه با اونی برو بیرون،

که اگه گرفتن عقدتون کردند، پشیمون نشی!

واقعنااااااا!

شنیدة امروز

می گه، یک روباهه دمشو به دم یک شتری گره می زنه

تا نشسته بودند،مشکلی نبود

ییهو، شتره سر پا می شه و به طبع،

روباهه، ازدمش آویزون می شه

همینجور که داشته دم کون شتره تلو تلو می خورده و آویزون بوده،

یکی از هم پالکی هاش می بینتش و می پرسه فلانی، این چه وضعیه؟

جناب روباه،

پاسخ می ده که ، چه کنیم، ما با بزرگان وصلت کرده ایم!

گفتم که اگه کسی فکر می کنه با بزرگتر از خودش وصلت کنه، اوضاعش خوب می شه،

خوب نمی شه!

فقط اون پشت،

دم ماتحت بزرگ مربوطه،

باید آویزون باشه و تلو تلو بخوره!

خخخخخخخخخخ!

یکم بزرگتر از خودتونو پسند کنید!

خیلی بزرگش،

خشتکتونو پاره می کنه.

جوب رو عرض می کنمااااا!

از رو جوب خیلی بزرگ بخوای بپّری،

لاجرم می دری!

توش و توان

یک عاااالمه با این حضرات گفتمان کردم و،

الانه می گم بهشون که خووووووووووووووب،

بهتره که کم کم، شروع کنیم به خوردن!

تعجّب می کنند!

تیکه می اندازند!

نامردها!

خب من انرژی از کجا بیارم واسه کاااااااااااااار؟

عاقا،

دیروز با شریک جلسه نهادیم و ، مقرر شد ساخت و ساز رو بیاغازیم!

سرمایه گذار لازم داریم. نبووووووووووووووووود؟

فراخوان دوم است این، هااااااا!

سواد

بازم دارم برنامه استیج رو نگاه می کنم

قشنگه!

باید این برنامه رو از دو زاویه دید

فقط یکی اش شرکت کنندگان است

یکی دیگه،

داوران این مسابقه اند!

آدمهایی که می فهمند!

تخصص خودشونو، بلدند انگار!

اینطور حس می کنم!

حس می کنم اشکالات رو می فهمند، 

ضعف و کاستی رو می فهمند

گام رو می فهمند!

چیزی که من نمی فهمم!

شخصا نمی فهمم، 

اما وقتی این بابا می گه گام  عوض شد، حس می کنم اون بابا گام رو می فهمه

حرفش و، قضاوتش و، رایی که می ده رو، من می پذیرم.

صرف یک حس!

نود و شش سال!

می گه،

خواهر شاه ملعون در سن نود و شش سالگی،

مرد!

می گه،

دانشگاه کابل،

دو ساااااااااااااال قبل از دانشگاه تهران، پایه گذاری شد!

می گه،

،

می گه کرایة یک راس الاغ در امامزاده داوود(؟)، از قرار ساعتی بیست هزار تومن است

کارمزد یک استادیار دانشگاه، 

گویا،

از قرار ساعتی  ده هزار تومن است!

(کارمزد من، از قرار ساعتی چهار هزار تومن!)

و یارانة هر ایرانی در هر ماه،

معادل  دو ساعت کار یک الاغ!

باید دید دکتر دشتمرد استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران در انجمن جامعه شناسی ایران، دیگه چی گفته بوده!

می دونید،

انگار، آدمی است که حرف داره واسه گفتن!

انگار حساب سرش می شه!

کلاه گشاد!

یک مدتی است،

فکر می کنم که سر ما کلاه گذاشته شده است!

ببینید،

روزهای تعطیل به حدود ساعت دو و سه عصر که می رسه،

من به نظرم میاد که ، تعطیلات تمام شده است!

واقعاً هم تمام شده! چون من باقی روزها از ساعت دو و سه دیگه تو خونه ام

نیازی نداره اسمش تعطیلات باشه!

یعنی بازه ای که از سه ظهر شروع می شه تاااااااااا فردا هفت صبح،

این روال روزهای کاری من است! 

این بازه ای است که در اختیار خودمه!

تنها تفاوت، از هفت صبح تا سه ظهر است!

یک روز که تعطیل هست این بازه زمانی من با بقیه فرق داره به عبارتی،

تعطیلات هفتگی، نه یک روز و نصفی، 

نه حتی یک روز،

که فقط هفت هشت ساعته!

فقط یک چهارم روز!!!!

نامردها !

لوبیا چشم بلبلی خریدم دیروز،

پاشم خیسش کنم، شب پلو بپزم!

ویار لوبیا چشم بلبلی کرده باشم ،گویا !

گوگوش کوش؟

برنامه استیج رو از امشب شروع کردند

جایگزین آکادمی موسیقی گوگوش

تو این هیئت، اونقدر که از حامد نیک پی خوشم اومده،

سندی، به باقی گروه نمی خونه !

یک حالیه اصلاً!

نیک پی، خودش فی البداهه شروع کرد خوندن، 

آدم، 

بژگی هم باشه،

می فهمه چی به چیه !

بژگی، به فتح ب، سکون ژ، به معنی کسی یا چیزی که بدون نگهداری و توجه زیاد و خود بخود و خودرو رشد و نمو کرده است! کسی که تعلیم خاصی ندیده، 

می گیرید؟

خلاصه،

قشنگه

و حیفه که ما هفتاااااااد میلیونیم،

فستیوال موسیقی مون داره تو یک جامعه ای با شاید هفت هزار نفر برگزار می شه!

بهرحال، این برنامه رو دنبال می کنم. جالبه.

کاش یکمی هم موسیقی سنتی ما توش میومد...

گرته برداری

ماندلا و قدافی هر دو آفریقایی بودند ، هر دو آزادی خواه بودند ، هر دو مبارز بودند ، هر دو در مبارزه پیروز شدند ، هر دو به محبوبیتِ فراوان رسیدند و هر دو موفق شدند که رهبری کشورهایشان را به دست بگیرند ، ماندلا امّا بدون خون ریزی به پیروزی رسید و بدون خون ریزی ادامه داد و قدافی با خون بر مسند نشست و با خون ادامه داد ، ماندلا گوشش را برای شنیدن صدای مردم باز کرد و قذافی دهانش را به نعره گشود تا گوش مردم از صدایش پر باشد ، ماندلا کتابِ مردم را خواند و قذافی کتابی نوشت و مردم را وادار به خواندن آن کرد ، ماندلا خودش را کشت تا مردمش زنده باشند و قذافی مردم را کشت تا خوش زنده باشد ، ماندلا گفت : « ما » و قذافی گفت : « من » ، ماندلا مردم را فرزندان خود خواند و قذافی مردم سوسک و موش خطاب کرد ، ماندلا پیش از این که از زندگی کناره بگیرد از قدرت کناره گرفت و قذافی تا آخرین لحظات به تخت و خیمه اش می اندیشید.

و حالا نلسون ماندلا و معمّر قذافی - هر دوان - در پیشگاهِ ابدیّت ایستاده اند

(تو فیس بوقم خوندم)