واسه شب، نمی دونم خورش قیمه بخورم، یا احیاناً ماهی کباب

فردا، چهار عصر که برسم خونه، این یارو اینجاست،

نمی دونم باید ناهار بهش بدم،

خورده،

ساعت پنج عصر، چه وقت چیز خوردنه !

نمی دونم. بهرحال، خودش موضوعی هست. به چشم نمیاد منتهی، من حساسم یکم

اونروز دو تا کارگر افغانی خونه رو نظافت می کرد

پشت هر دری مدتی باید جارو می کشید و الخ

و از زیر هر دری، یک بویی بیرون می اومد

خیلی دلم سوخت. 

هیچ نامردی هم در خونه اش رو باز نکرد یک لقمه غذا به اینها تعارف کنه

نه که گشنه باشند. طبق قرارمون براشون ناهار از بیرون خریدم منتهی،

ما خودمون، تا خرتناقمونم پر باشه، بوی غذای خونگی به دماغمون میخوره دلمون قنج میره

حالا دو تا پسر بچه افغان، بدون مجوز و با هزار ترس از پلیس 110،

دور از مادر و وطن ،

خیلی سخته لاجرم.

بهشون چلو کباب دادم منتهی، مرده شور اینجا رو ببره که مطمئنم کبابش هم به درد نمی خوره

دیروز واسه خودم قرمه سبزی خریدم ازش، مزه آب می داد!

حالا مشکل من اینه که روم نمی شه این غذای بی مزه و بی عطر و بو رو جلوی کسی پهن کنم

فکر می کنم اگه بخوره، واسه همیشه، اون غذا از چشمش بیفته!

نمی دونم


یکم ساز زدم

یک لحظاتی هست حس می کنی یک موضوعی برات ساده شده است،

یک همچین حسی داشتم

اشتباه می زدم منتهی، داشتم فکر می کردم دارم محیط می شم به کارم!

یک زمانی ساز رو دست می گرفتم حس می کردم باید تاکسی بگیرم تا برسم ته دسته ساز!

الان، اخت شده است

نزدیک شده است

رد میده، ولی ابهتش به چشمم شکسته است


خیلی دیر شروع کردیم این کار رو هم!

خیلی دیر!