۱۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

ترس از مرگ

این بچه طفلکی، دیشب خواب دیده که مرده است.

خخخخخخخ

خیلی جون عزیز است! خیلی!

بهش می گم صدقه گذاشتم برات، دیییییگه نگران نباش

ولی خدایی، هر از گاهی یک چیزهای مسخره ای هم از خودش ساطع می کنه

پرتقال پوست کندم، بهش می دم،

می گه صبح با خودم فکر کردم نکنه خوابم تعبیر بشه، تندی یک پرتقال خوردم که نخورده نمرده باشم!

خخخخخخخخخ! می گم که دیوونه است!

براش داستان میثم تمّار رو می گم.

میثم، باغدار بوده است.

یک بزرگی زمانی درختی رو نشونش می ده و بهش می گه که فلانی، تو رو به این درخت دار خواهند زد

ما باشیم،

اون نهال رو تیکه تیکه تیکه می کنیم، در حد خلال دندون! همونشو هم آتیش می زنیم

بعد میثم،

هر روز به اون درخت رسیدگی می کنه

باهاش حرف می زنه!

مراقبت می کنه

و دست آخر،

همونطور که بهش گفته شده بوده،

به همون درخت دارش می زنند!


خب همینه دیگه. فرق ما و میثم تمّار، همین هاست دیگه!

همین ها هم هست!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

جناب ب

جناب ب،
امروز می ره خارجه.
خداحافظی گرفت و ،
حلالیت و الخ.
با اینکه ندیدمش هیچوقت، اما حس می کنم یک دوست، داره جابجا می شه.
یک دوست، که هیچوقت آه و ناله هاشو سوغات نیاورد برام
برعکس
یک موقعی، 
یک موقعی که نمی دونم واسه چی پول لازم بودم و می خواستم سازمو هم بفروشم،
قبول کرد که معادل پول سازم بهم قرض بده که نفروشمش
صد البته نه داد و نه گرفتم و نه فروختم. پول اون ماجرا هم که نمی دونم چی بود اصلا، جفت و جور شد و رفت منتهی،
قبول کنید فرق می کنه حس بودن یک همچین آدم،
با بودن یک مشت دیگه که به انواع حیل متوسل شدند و کارها کردند که انشاالله معادلش رو تو زندگیشون ببینند!
بگو انشاالله!
شاید شبهای دیگه، وقتی جناب ب به نقطه ایمنی رسید و دیگه نوشتن من خیلی فرقی نداشته باشه براش،
یکم بیشتر بگم ازش!
فعلاً، فقط همین!
جناب ب هم عازم شد و رفت
یادش بخیر، یکی دیگه از رفقا هم چند سال قبل رفت فرانسه، پیش مامانش
الی هم فرانسه رو دید. دکترای زبان می گرفت. لابد گرفته تا به الان
آدمهای جسوری بودند بر و بچ وب. پایدار باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

نادم

طرف اومده منو ارشاد کنه

می گه که، فکر کن اون دنیایی باشه، حیف نیست نماز نخونه آدم؟

فکر نمی کنی پشیمون بشه آدم؟


بهش می گم رفیق، آدم چه بخونه چه نخونه، پشیمون می شه

مولوی باشه شاید،

 حکایت می کنه که کاروانی شب جایی می گذشت.

 ساربان می گه اهالی، زیرپای شما چیزهایی هست، 

اگه دلتون می خواد، ازش بردارید

منتهی بهتون بگم، فردا که روز بالا بیاد و روشن بشه ما از این موضع گذشته ایم و دیگه بهش بر نمی گردیم و اون زمان، هر کی هرچقدر برداشته باشه، کم یا زیاد، پشیمون و نادم خواهد بود!

ملت،

سرگردون

بعضی یکی دو تا سنگ بر می دارن می ذارن جیبشون

یکی خورجینشو پر می کنه

یکی تو کلاهش یکم بر می داره

یکی می گه شن و ماسه زیرپام چه ارزشی داره، چیزی بر نمی داره

می گذره

حضرات عبور می کنند و دم دمهای صبح

وقتی هوا روشن شده بوده

نگاه می کنند

چیزی که فکر می کردند شن و ماسه بیابون خداست، درّ و گوهر بوده!

و همونطور که بهشون گفته شده بوده

هم اون که هیچی بر نداشته بوده نادم بوده

هم اون که خیلی برداشته بوده، پشیمون بوده که چرا بیشتر بر نداشته است!

می دونید

حالا تو بحث این دنیا و عبادت و اون دنیا و الخ هم، 

شما اختلاس نکنی و سرقت نکنی و خون نکنی و از اونطرف

اینو بکنی و اونو بکنی و الخ و دولخ

تک به تک، 

عین الماسهایی است که شما برداشته،

 یا بر نداشته ای!

شما داااااااااااااائم هم نماز بخونی، 

اون دنیا پشیمونی !


راستی، یکی می پرسید که چرا جای مهر روی پیشونی خانومها نمی مونه، ولی آقایون بعضا، پینه بسته پیشونی شون؟؟

درحالی که بعضی خانومه خیلی بیشتر از آقایون، سجده می کنند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

دادن یا ندادن!


خییییییلی کار داشتم امروز.

افتضّاح!

گل و گوش آخر وقت زورکی یک خروجی رو ییهو دادم

نصف راه رو اومده بودم فهیمدم فلانشو اشتباه داده ام

دوووووووووووور زدم برگشتم!

افتضّاح!

هنوزم نمی دونم چه شکری خوردم! هه هه!

هرچی باشه، باااااااااااااارها به اینها گفته ام که منو تحت فشار نذارید، من از عجله خوشم نمیاد!

بهرحال. دادم رفت! خخخخخخخخخخخ!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

بی پرده !

به جوووووووووون مامانتون

به جوووووووووون زنتون

جون باباتون اصلا

هر وقت دارید هی حرف می زنید،

یکم هم شنونده عزیز رو برانداز کنید که این بدبخت داره از سر شوق به شما گوش میده

یا صرفا احترامتونو نگه داشته است!

اگه این دومی بود

زحمت بکشید خودتون احترام خودتونو نگه دارید!

والله!

این بچه دیوانه کرده منو! از صبح خاطره می گه! بابا، واسه من اصلا مهم نیست که پنج شنبه که مرخصی بودی کدوم گوری بودی!

به تخمم! ول کن کار دارم خب!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

فیگور!


همون که دیروز گفتم!

وا اسلاما !

بخدا، وا اسلاما !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

وا انصافا!


دیشب یکم سرچ کردم راجع به این خانوم مو وز وزی شبکه تو و من، پانته آ.

می خواستم ببینم شوهرشو می شناسم یا نه

یک وبلاگی اومد که مفصصصصصل راجع به ایشون نوشته بود.

من کار ندارم به این بابا. همه می دونند کلاً بدم میاد ازش منتهی،

اون متن رو که خوندم، به نظر رسید غرض ورزی تام و تمامی بود و تمام مدت داشتم تو ناخودآگاهم می خوندم اینه "نون والقلم و مایسطرون"؟

یعنی گیرم که یکی حتی فرزند شمر ذی الجوشن باشه،

اینطوری باید نوشت براش؟!

انصاف ما کجاست؟

و نمی پرسم،

اسلام ما کجاست؟!!!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

اقرار


چه حال و خبر؟

خوش گذشت؟

به منم!

امروز بهم ثابت شد که هییییییییییچ کار خدا از من ساخته نیست!

خخخخخخخخخخخخخخ!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

کتاب

ظهری که می اومدم یک اخباری از کتابخانه های عمومی می داد

یک چیز مسخره ای بود به نظرم

دل نمی دادم به خبر، فقط جسته گریخته یادمه که انگار می گفت 75درصد کتابهای مرجع کتابخانه ها حتی یکبار هم خوانده نشده اند!

هه هه

گویا به جای 15 میلیون عضو کتابخانه، حدود 2 میلیون عضو داریم کلاً

و خلاصه یک چیز نابودی به نظرم.

من فکر کنم بهتره کلاً جمع کنند بساط کتابخونه رو!

در این دنیای دیجیتال، کتاب کیلو چند!

رشته کتابداری رو هم عین اون رشته های ظالّه، ممنوع اعلام کنه آقا

خدایی هم صرف وقت در اموری که دیگه دورانش گذشته، اتلاف عمر حساب می شه و از نظر من حرام است!

می مونه یک عده کتابدار محترم، که خب اینها رو باید یک فکری به حالشون نمود. 

مثلاً در توسعه کتابخانه های دیجیتال ازشون بهره برد

یا در دیجیتال کردن کتابها، به طریق مقتضی!

یا یک کلاسهای فشرده براشون گذاشت و بهشون موزه داری رو یاد داد که از کتابهای موجود مثل اشیای باستانی و تاریخ گذشته نگهداری کنند بهرحال تو تاریخ بمونه این حرکات.

می شه بهرحال سرشونو گرم نمود.

صبح رادیو هم راجع به کتاب آواز می خوند:


کتاااااااااااب را که باز می کنی

دو بال یک پرنده را گشوده ای

پرنده ای که می برد تو را به باغ های نور

پرنده ای که می برد تو را به شهرهای دور...



گفتم شهر دور

دیروز تو تهران بودیم تو اتوبوس محبوس، ترافیک و بارون و الخ

آبجی خانوم پیام داد که چه خبر کجایی؟

گفتم بارونه

گفت به! بارون

براش نوشتم بارون تو غربت به به نداره که!

بی تربیت مسخره ام کرد، نوشت غربت نگیرتت! خخخخخخخ


راست می گم خب

بارون،

واسه یکی خوبه پاچه تنبونش که خیس شد تندی برسه خونه اش عوضش کنه

سردش که شد بتونه گرمش کنه

خیسی اش رو بشه خشک کنه

نه یک مسافر بدبخت که پاچه که سهله، خشتکش هم خیس بشه نمی تونه لباسشو عوض کنه

بعد مجبور باشه بشینه تو گرمای مهوّع اتوبوس، خودش و بقیه بیست و اندی نفر هی بخار کنند که خشک بشن،

بشه عین سونای خشک!

بارون،

خوبه،

واسه کسی که پشت شیشه نشسته باشه پشتش به شومینه باشه و فنجون داغش تو دستش باشه، همونطور که بارون رو به پایین میره بخار فنجونش رو به بالا بره و اینها با هم قاطی بشه و هاشور قشنگ لحظه هاش بشه

بارون،

واسه کسی خوبه که به مخیله اش برسه که هوا دو سه نفره است!

نه واسه یکی که خسته است،

حالا نمی گم گشنه چون ناهار خوشمزه ای خورده بودم ولی خسته بودم!

بارون!

بارون چه کوفتیه!

همون بهتر که نمیاد دیگه !!

نوشته بود ما انقلاب کردیم که تاریخ عوض بشه، انگار جغرافیا عوض شدش!

الخ!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شعر از سر بیکاری

رفتم دنبال خوندن شعر و شاعری

اینم قشنگ بود

از احسان خان:



وقتش رسیده یک زن طاهر بگیرم
شاید کمی آرامش خاطر بگیرم

چون بنده آهی در بساطم نیست باید
یک دختر از"آخوند"یا"تاجر"بگیرم

یک دختری با یک دو جین ویلا به نامش
یا دختری با "پورشه"و "هامر"بگیرم

خوش رو و مایه دار و شیک و دست و دلباز
از هر جهت آماده و حاضر،بگیرم

حتی اگر هم زشت باشد،صورتش را
با پوستری از "باربارا"کاور بگیرم

وقتی که خرج از جیب بابای زنم هست
من می توانم مجلسی فاخر بگیرم

اما خیال باطل است اینها و باید
در باب این موضوع،آلزایمر بگیرم

از حق که پنهان نیست،از باقی چه پنهان؟
من دوست دارم یک زن آمر بگیرم

در من نهادینه شده چون زن ذلیلی
باید زنی چون"مارگارت تاچر"بگیرم

از کودکی هم آرزویم بوده اینکه
آخر زنی با زلف های فر بگیرم

شاید برای چاپ این اشعار پر مغز
روزی زنی با منصب ناشر بگیرم

در راستای امر آقا!(بچه زایی)
باید زنی"فول شارژ"و"فول پاور" بگیرم

چون بنده در باب فلان!گاگول هستم
پس لاجرم باید زنی ماهر بگیرم

تا آخر ماه سر کند با این حقوقم
باید زنی جادوگر و ساحر بگیرم

...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah