تقریبا چند روزی یکبار، یکی دانشجو میاد سروقت همکارمون که موضوع پایان نامه بگیره و الخ
پسرها، خیلی صریح می گن که نه این سخته، این طول می کشه، اینو بلد نیستم
درمورد دخترها، واقعا گاهی دلم می سوزه. وقتی بهشون می گه این مناسب شما نیست که برید بمونید. هفت ساعت راهه تا اینجا و الخ و دولخ
نمی دونم، دخترها، واسه اثبات کردن خودشونه که اینطور می خوان ب چسبند به کارهای عجیب و غریب؟
بعدش چی؟
شاید باید یک آسانسور فرهنگی یا یک چاااااااه فرهنگی جلوی پای جامعة علیل ما واقع بشه که رفتن یک دختر به یک پروژه بیابونی، منع نباشه هرچند، یکی از موضوعات مطرح در دادگاههای امریکا، شکایت هایی است که زنان درجه دار از هم رزمان ذکورشون توی افغانستان دارند مبنی به اینکه فلانی کون ما گذاشت!
می گم یعنی خیلی هم که پیشرفته بشی تو این شاخه و زن ومردی نکنی، آخرش، سنّت حسنه الهی که همانا بزو بزو باشه پیاده می شه! یا به صلح، یا به زور!
تو فیلم کابویی می گفت تا شب وقت داری که فکر کنی و نسبت به من حس خوبی پیدا کنی
معاونش می گفت رئیس، کارتو بکن
و رئیس می گفت نه اولاغ! گلی که خودش بشکفه عطر و بوش فرق می کنه با غنچه ای که زورکی، بازش کنی !
جالبه تو اون فیلم، همین فردین بازی ها، گل رو می شکوفانید، شکوفاندنی !