جاتون تهی، نارنگی پاکستانی خریدم با خرمالو
کیلویی پنج هزار تومن.
الانه، خرمالو شستم و گذاشتم واسه آبجی خانوم
بهش می گم می دونستی تو آبادی یکی هست معروفه به خرمالو؟
می گه نه
می گم بهمن موزی چطور؟ می دونی یک آدمی ملقب به این لقب بوده؟
بچه های آمزا حج بگوم چطور؟
تقی گاریچی؟
نوه های سدعبدالله
خانوم سوادی؟
خخخخخخ! یادش بخیر. دور تا دور یک میدون، اینها بودند. با خیلی های دیگه.
خانوم سوادی مال آبادی ما نبود. یک خانوم شیک بود، شوهرش شهید شد. اتوبوس داشت. یک عالمه هم بچه داشت. خوزستانی بودند گمونم. لااقل خا نومه خوزستانی بود. یادم می یاد عصرها که می شد می اومد می نشست رو پله دم خونه شون. خونه شون خیییییییلی کوچیک بود با اونهمه بچه واقعا جا نمی شد به نظرم.
یکی از چیزهایی که یادمه این بود که تو یکی از این بعد از ظهرها، یک بیسکویت مینو از اینها که جلد قرمز دارند و داخلشون یک کشوی سفید رنگ داره، کرم دارهای دوقلو، از اینها بطور عمودی رو پله جلو خونه شون بود. فکر کنم یک همسایه ای نشسته بود باهاش حرف می زد ، این پذیرایی شیک، بخاطر همسایه بود!
اینها همه که می گم مال سالهای آزاد سازی خرمشهره. خیلی خیلی سال قبل. اون موقع که میدون جلو خونه ما رو آسفالت می کردند و تمااااااااااام زار و زندگی همه مون قیری شده بود! چه آسفالت تمیزی بود اولش! یادش بخیر
ولی اون محله هیچوقت محله نشد! رونق نگرفت میدونید؟ بعضی جاها، یخش نمی گیره! خوب که جابجا شدیم...