عییییییی!

خواب بودم

صدا اذان اومد

دیدم سیر خواب شده ام،

گفتم پاشم کم کم برم سر کار

یادم اومد که جمعه است!

خیلی حالم گرفته شد! حوصله ام سر می ره  جمعه ها تنها تو خونه.

یکم صبر کردم تو تخت،

حدود ساعت پنچ و خرده ای بود. موقع هر روز صبح که دیگه بیدار می شدم.

 دیدم فایده نداره. بلند شدم.

هنوز تاریک بود.

از پنجره بیرون رو نگاه کردم، چراغ چند تا همسایه ها روشن بود.

تعجب کردم!

داشتم فکر می کردم که ، مثلا صبح تاسوعا، خبریه که اینها صبح زود بیدارند؟

یکم اونطرف تر رو نگاه کردم،

سوپری محل هم باز بود!

یا خدا !

من اصلا زمان رو گم کرده ام! الان شش صبح نیست، شش عصر است تازه !!!

فکر کن! 

چه شب درااااااااااااااااااازی می شه  امشب !!!

نمی دونم چطور اینقدر عمیق شد خوابم...


حالا چکار کنم تا صبح !؟؟!