عین اسب خوابم میاد

بالاخره تعطیل کردیم و،

اومدیم آبادی.

خعلی سرده هوا

زمستونه لامصّب!


ظهری، سر راه خونه، ایستادم پای نیسان هندونه ها و، دو تا هندونه خریدم به 14 هزار تومن.

از قرار هر کیلو، دو هزار تومن

باد می اومد و سرد بود

بعد هم کارت خوانش نمی خوند و معطل شدیم و بالاخره، بعد از یک عالمه، سوار شدم سمت خونه.

خونه که رسیدم، دیدم عینک آفتابی ام نیست

خعععععععععععععلی ناراحت شدم!

رفتم بالا اما هرچی نگاه کردم دیدم نمی تونم هضمش کنم!

سوار شدم و برگشتم پای هندونه فروشیه!

عینکم، افتاده بود توی جوب!

یک زمانی،

صد و خرده ای هزار تومن خریده بودمش

مارک بوگنر

خیلی خوشحال شدم از بازیافتش! انصافاً به چشمم نشسته و خعلی راحته به چشمم.

کلاً، یکم بی حواس شده ام. خیلی همه چیز قر و قاطی شده. اون چند روزها صبح که رفتم پای ماشین دیدم درش بازه! از شب قبل، اصلا قفلش نکرده بودم! شکر خدا، کسی متوجه نشده بود و اتفاقی نیفتاد امّا،

بهرحال، گیج می زنم!


عوارض سنّ زیاد!

خوابم میاد!

مهمون اینجاست و باید شام بخورم و خلاصه، لحظات کند می گذره برام!