همای وقتی می خونه،

آدم،

آدم که نه، منظورم خودمم،

من،

هی احساس می کنم چونه ام می خواد شل بشه و هی دلم می خواد حرف بزنم!

حرف که نه، از همین نق های بی صدا !

حرف به مدل خودم.

ولی کنترل می کنماااااااااا! راحت باشید شما!

الانه که می خوند، یک جایی داشت می گفت دیوانه چو دیوانه ببیند ، خوشش آید.

جدا، چرا ؟!

چرا؟

فکر می کنه خودش تنها نیست و کسی دیگه هم عین خودشه؟

یا فکر می کنه از یکی عاقل تره و بر یکی برتری داره؟

اصلا، دیوانگی چیه؟!

نکنه بیش فهمی باشه!

دیوانه ای دیدید که غمگین باشه؟!

غم چی؟

غم کی؟

غم چرا!

دیوانه ماییم که از همه چیز حرص می خوریم!

رفیقمون چندی قبل گوشی موبایل خرید، می گفت نمی دم که دست بچه هام! خرابش می کنند!

شب عیدی، بچه اش سرطان غدد لنفاوی گرفت!

یعنی گرفته بود، معلوم شد!

کلاً دیگه نیومد سر کار!!

به هیچ تلفنی هم واکنشی نشون نداد!

تو اس ام اس، فقط التماس دعا!

الان باور کن حاضره خودشو جر بده، بچهه رو به بهبود باشه!

اینم از اون کارهاست!

امسال سه بار رفت مشهد، یکبار کربلا!

ولی چه می فهمی آخه مش کربلا! 

شاید خدا، 

خدایی می کنه برات اون بالا!

انّما اموالکم و اولادکم فتنه!

می گه مال، فتنه است!

فرزند، فتنه است!

من دیروز که عینکمو گم کردم فهمیدم فتنه چیه ها! مزه هندونه ای که عین قند بود برام پا ماشین، 

شد زغنبوت !  (؟)

ذات هندونه که عوض نشدش، گیرنده های ما ...