۸۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

زودپز


کار،
خیلی دارم.
منظورم، مشغله است.
اینطور براتون بگم که این هفته یک جلسه ای خواهد بود که بسته به اطلاعات و تصویری که من می دم، ممکنه یک پروژه ای به کل، تعطیل بشه، یا بمونه!
بحث از میلیاردها تومن است
با اینحال
من دلم می خواد حرف بزنم!
اون کار رو، می دونم چی می شه آخرش واسه همین
فقط دلم می خواد حرف بزنم!

یک مهندسی پشت پارتیشن شیشه ای نشسته است
هم اتاقی های من نیومده اند هنوز
سوت می زنم و
برای خودم زمزمه می کنم
ای پرنده مهاجر، ای پر از شهوت رفتن، زندگی یک کوله باره، روی دستای تو بااااااااااااا من

هر از گاهی ازاون پشت پارتیشن نشین می پرسم بد نباشه؟ تو هم بخون اذیت نشی
می گه
در زندگی مثل زودپز باش. تحت بیشترین فشارها، دستشو می کنه تو جیبشو، سوت می زنه!
خخخخخخخخ!
یک زمانی یکی گفته بوده بجای تابلوی شرکت ما، یک تابلو بزنند روش بنویسند دیوونه خونه!
هرچی زمان می گذره، من بیشتر بهش ایمان میارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

درد مغز!

هفته پیش میزمو عوض کردم تو اداره

همکارم که رفت، میزش موند

از میز خودم کوچیکتر بود منتهی، جا واسه کی بورد داشت و من فکر کردم شاید درد بیخ گردنم، سمت چپ، بخاطر بلند بودن ارتفاع میزم بوده باشه.

حالا 5 سانت اومد پایین منتهی،

دیشب از شدّت درد، خوابم نمی برد

حالا من می گم شدّت درد، شما یکم کمتر بشنوید ها، منتهی، درست سر شونه چپم، درد می کرد.

هرچی فکر می کنم این چیه که درد می کنه، نمی فهمم! نه استخونه نه گوشتی هست اونجا، فوقش یک غضروف باشه که اونم عصب نداره!

داره؟

بهرحال، صبح تونستم یکم بخوابم ولی تا دم صبح، عین مرده معصیت کرده، هی تاب خوردم.

یکمی هم دیروز زیاد خوابیده بودم، شد مزید بر علت.

خلاصه، شب سختی بود! خدا به فریاد مریضهای اسلام برسه و اگه خوب نمی شن السّاعه السّاعه السّاعه، رااااااحتشون کنه!

خدایی، چرا بیماری بر آدم مستولی می شه؟ چه وضعشه آخه ! چطوریه شما بنی آدم اگه چیزی بخواهید درست کنید تلاش می کنید در بهترین فرم ممکنه درستش کنید، حالا می خواد یک نقاشی باشه یک بچه باشه یک آش باشه یا هرچی،

بعد خدای ربّ العالمین منظورش چی بوده که لقد خلقنا الانسان فی کبد!

خب که چی آخه؟

بابا، یک طوری می آفریدیمون حال کنیم! توکه می تونستی قطعا! این کارها چیه!

گمونم مشکل از مغزمه من...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

پایه

باید یک پایه واسه کتاب نتم بخرم.

امروز اتاقمو مرتب کردم، دستمال کشیدم، آینه رو جابجا کردم و صندلی گذاشتم و دیگه رو به روی آینه ساز می زنم!

یکم فضا کمه و دلگیره منتهی،

فکر می کنم نتیجه بده

فقط به یک پایه احتیاج دارم که فردا، اگه فرصت کنم باید بخرم.

می دونید،

الانه به فکرم رسید که بگم اگه واسه کسی که کار موسیقی می کنه، خواستید هدیه ای بگیرید، گزینه های ارزون و باحال زیادی دارید.


مثلا واسه تار نواز ها، می تونید انواع مضراب های باریک و پهن رو با جنسهای مختلف از مس و برنج و برنز و نقره و طلا و شاخ و الخ بخرید. طلا رو نمی دونم ولی بقیه اش از سه هزار تومن تاااااااا  25 هزار تومن قیمت می خورند، بسته به انصاف مغازه دار. 

می تونید واسه سازش پایه بخرید

واسه دفتر نتش، پایه بخرید

یا یک مترونوم، اعم از مدل مکانیکی قدیمی و قشنگ یا مدلهای دیجیتال امروزی، اونم با زیر سی هزار تومن بخرید

انواع کتابهای مربوطه (ترجیحاً تاریخ موسیقی نباشه! چون تاریخ به صرف اینکه کی از کی تا کی ساز زد و شاگردش کی بود و استادش کی، به نظر من به لعنت الهی نمی ارزه.

درست عین تاریخ سیاسی که اصلا اهمیتی نداره کدوم شاه پس از کدوم پادشاه اومد و سرش رو کی برید و کی به جاش نشست! در تاریخ، کرور کرور گوسفند بوده که سر بریدن و طی مدت کوتاهی تبدیل شده اند به فضولات انسانی! مهم نیست کی، کی به تخت نشست و چطوری خون مردم رو تو شیشه کرد. تاریخ، هر شاه و شاهزاده ای رو می بلعه و خیلی سریع، شاید طی دو سه دهه، دفعش می کنه! و درست توی مدفوع تاریخ است که شما می تونید ببینید تمام پااااااااااادشاهی قدر قدر و ابر شوکت فلانکی، فیبر و فضولات است یا بعضاً الماس هم توش بوده، اونقدر صاف و پاک و درخشان که با تمام لاپوشی های حکومت های جانشین، باز هم می درخشه و ملت از صغیر و کبیر همه می گن نور به قبرش بباره، خدا باباشو بیامرزه، بازم زمان اون که اینطورکی نبود، و الخ!

این عبارتها، اقرار تاریخ است به اینکه ماهیت واقعی هر حکومتی چی بوده است. و این عبارتها و اقاریر، درستخوش هیچ تحریف و سانسوری نمی شن، اقلا در دراز مدت.

می گفتم.

آنچه از تاریخ مهم است، دلیل حرکات ملتهاست. دلیل سرنگونی هاست. دلیل به تنگ اومدنهاست. اونها رو باید یکی کاوش کنه و الگوهای رفتاری رو استخراج کنه که ملت یاد بگیرند حرکات خودشونو با الگوهای قبل تطبیق بدن و بفهمند چقدر تا واژگونی فاصله دارند!

تو موسیقی هم، اینکه کی چه سازی زد، چه اهمیت داره. تکنیکهاش رو باید دید، کمبودهایی که رفع کرد رو، آثاری که خلق کرد رو. وگرنه تمااااااااااااام ماها در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشودیم و تمام! گفتن نداره.

بهرحال،

من تمام چیزهای لازمم رو خودم خریدم. سه تا مضراب دارم، سه تا ساز! یک پایه، سه تا جلد، یک عالمه کتاب از وزن خوانی واژگانی استاد ارشد طهماسبی (که به لعنت خدا نمی ارزید روش محترمش) تاااااااااا کتابهای پرویز منصوری و موسی معروفی و تار و ترانه و الانه بیایید تار و سه تار بزنیم از کیوان شلوغ و تئوری موسیقی نوشته آقای،

آقای، 

آقای مصطفی کمال پور تراب و الخ.

یادش بخیر این آخری رو امید بهم معرفی کرد. از رفقای وب بود که هنوزم شماره اش تو گوشیمه و هر از چندی یک سکی به هم ور می کنیم.

دو سه روزه از رضا ساکی خبری نیست. واتس آپ و تلگرامشو جواب نمی ده. یحتمل فوت نموده باشه اگه کم کم پیداش نشه.

بگذریم.

بهرشکل، خواستم بگم در زمینه اهل موسیقی، دستتون بازه که از این خرت و پرت های کوچیک هدیه بدید تاااااااااااااااااااا یک ساز کار درست و مارک! دیگه هرچی کرمتونه!


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

نمد!

دندون مار رو،

با نمد می کشند !

نمد!

نمد، لباس چوپانان است

عجیبه هنوز مد نشه، من ندیده ام کسی متاعی از نمد تن کنه

نمد، مصنوعی بود از الیاف شاید پشم، به ضخامت یک سانتی متر

واسه همینم نمی شد بهش شکل داد

عین یک زره

فقط می شد برن توش!

وقتی به مار بر می خوردند، این نمد رو می دادند دم دهن مار

مار خر، نمد محترم رو گاااااااز می گرفت

حالا، دندونش تو یک سانت جسم سفت نرم(!) فرو رفته است

کافیه بکشند تا دندون محترم مار، کنده بشه!

و دیگه از این به بعد،

مار،

اخته می شه!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

قضاوت


دیشب نشد که برنامه استیج رو ببینم

صبح هم تا روشن کردم آخرش بود

امروز عصر، تقریباً از نفر پنچم رو دیدم

این رفیقمون رضا روحانی، به همکارهای خودشم ایراد می گیره.

یکبار واسه سندی رفت

یکبار واسه نیک پی !

تو دومی جوابشو دادند ولی تو اولی، ...

هه هه!

قشنگ می خونند.

کار کرده اند. 

قبل از این مرحله، خیلی کار کرده اند...

اینکه کسی حرفی رو از سر علم  تسلطش بزنه، خیلی آدم دردش نمیاد

درد، زمانی است که از رو نفهمی قضاوت بشه

اونوقت، ماتحت آدم می سوزه


به نظرم، حالا حالاها، پسرها هستند که  حذف می شن از تو این برنامه هرچند،

 هیچ دافی بین نسوان به چشم نمی خوره!

اینه دیگه

امسال سال زشتونه !

خخخخخخخخخ!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

باغبان


دیشب تو آرایشگاه، نصف کله ام تراشیده شده بود،

مشتری بعدی اومد

نشست و ،

هی سرفه و عطسه لای هم کوبید!

آرایشگره گفت وای وای! هر روز دکّون قاسمی نشستی، چندتا شلغم می گرفتی می خوردی؟

یارو، دهن باز کرد، نهههههههه، مشکل من چیزی دیگه است! از خاک آ کوته !


طفلک کارگر شهرداری بود


عیب نداره، موی منو همونی کوتاه می کنه که موی کارگر یا باغبون شهرداری رو.

همینطور که منو همونجایی دفن می کنند که ایشونو!

و همونجایی حسابرسی می کنند، که دیگران رو!


ده دقیقه ای طرف حرف می زد:


چهارشنبه سوری امسال ما خییییییلی راحت بودیم!...

سال قبلش، 350 تا درخت سوزوندند...

بیا برو ببین شهردار صبحانه چی می خوره، من باید با یک تیکه نون و پنیر تا ساعت سه دوام بیارم...

مرخصی نمی دن...

از همممممممه جامون کم می کنند...

فقط شبهایی که نگهمون دارند، یک شام می دن...

هرکی بیاد سر کار، برا ما فرق نداره...

...




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

حرف دون

به نظر من،

به تجربة من،

نویسنده ها، آدمهایی هستند خیلی خاص تر از جامعه پیرامونشون.

نه از این نظر که اینها چیزی بیش از بقیه بلدند، نه.

چه بسا، خیلی هم از خیلی کسان کمتر بدونند یا آنچه می دونند تخصصی تر و با گسترة کمتری باشه نسبت به بقیه جامعه منتهی،

این آدمها، یک خصیصه انسانی رو ، خواسته یا ناخواسته در خودشون پرورش داده اند اونم اینه که،

حرفهاشونو، جوری زده اند که سر و صدا نکنه! فی الواقع، حرف رو تو گوش مخاطب نمی زنند بلکه، تو روح پر فتوحش می دمند! شما وقتی کتابی رو می خونی، اگه پنبه تو گوشت کنی بازم می خونی! هد فون بذاری، انگشت بتپونی، هرچی! جفت گوشتو هم ببرّن بذارن کف دستت، دخلی به اون شنیدنت نداره

نکته دومی که نویسنده ها، فی الواقع کسایی که می نویسند بجای اینکه منبر برند دارند، اینه که اینها، کسی رو مجبور نمی کنند به حرفشون گوش کنه! شما نخواستی، از موضوعی خوشت نیومد، حوصله اش رو نداشتی، هر چی، می تونی حتی میون جمله، قبل از اینکه به نقطه پایان عبارت برسی کتاب رو ببندی و ، بی اینکه به کسی بر بخوره، پاشی بری دنبال کارت!

این قضیه خیلی شعور بالایی رو می رسونه و در عین حال، اعتماد به نفس و قدرت بالای نویسنده رو می رسونه چرا که جرات کرده بنویسه به جای اینکه حرف بزنه! حرف رو باد می بره! کی یادشه؟ اما نوشته، ماندگار است و تخم می خواد که کسی، چیزی ماندگار از خودش جا بذاره! (درست عین الان بنده)

اینکه شما، خودت رو به طرف تحمیل نکنی، اینکه مجبورش نکنی باهات دهن به دهن بده، این یک پله رشد و تعالی آدم است. گفتگو، یک معامله است. وقتی گفتگو می کنی یک چیزهایی می دی، یک چیزهایی می گیری. ممکنه وقت بدی اطلاعات بگیری، اطلاعات بدی اطلاعات بگیری، یا انواع ترکیبات اینها. ممکنه وقت بدی انرژی بگیری، حس خوب بگیری، بهرحال، داد و ستد است. 

حتی گفتگوهای تند خیابانی هم، داد و ستد است! یکی محتویات تنبونشو به مادر اون یکی می ده، اون یکی فلان باباش به خواهر این می ده و الخ! ببینید، می دن، می گیرند! همیشه هم سعی می کنند کم نذارند و بلکه بیشتر بدن! منتهی،

نکته اینه، که هر کسی تمایل نداره به هر معامله ای وارد بشه. به هر دلیل!

همین الان که من دارم حرف می زنم و شما دارید وقت تلف می کنید، یک عاااااااااالمه معامله در حال انجامه. از معامله مواد مخدر بگیر تاااااااااا خونه و ماشین و الخ و دولخ. ولی، شما ممکنه ار مشارکت در اولی بترسید، از دومی واهمه داشته باشید، سومی اصلا مورد علاقه شما نباشه و الخ! می گیرید؟ کسی به خودش اجازه نمی ده شما رو زورکی وارد هیچ کدوم این معامله ها کنه. مثلا شده تا حالا بنگاهی در خونه تون، یا مجاورش، یا اون که روبه روتونه، صدا صدا بکشتتون تو دکّونش و مثلاً یک زمین رو براتون قولنامه کنه؟

نه.

ولی شده که صداتون کنه دو سسسسسسسسسسسسساعت براتون لات و ایلات ببافه!

حرف بزنه!

فی الواقع، تو این دومی بهتون تجاوز شده!

سرتون کلاه گذاشته!

اگه شما تمایل نداشته بوده باشید(!!!)، این بابا زورکی وارد معامله ای کرده شما رو که شما حرص خورده ای و وقتتو از دست داده ای، اون به هر دلیل کیفی که خواسته رو کرده. 

بهش می گن معامله برد باخت!

و طبع تمااااااام معامله ها برد باخت است. فعلاً که نمی شه تفسیر نوشت، اما بذارید چراغ حسن که رو به افول نهاد، بهتون می گم که مسسسسسسسخره ترین عبارت، معامله برد برد حسنی است!

بگذریم.

امروز، بعد از مدتها اومدم به ایمیلم سر زدم، 109 تا ایمیل نخونده دارم!

دیشب با آبجی خانوم اونطرف آبی گفتگو می کردم. حس می کنم، من یک کاری داشتم، که ازش  غافل شدم. 

من دلم می خواست، سیروا فی الارض کنم.

دلم می خواست، زندگی اونطرف آب رو تجربه کنم.

می دونید، آدمها، فقط ، یک گاهی، موقتاً فراموش می کنند.

موقتاً، عوض می شن

موقت، یادشون می ره

اما، هر کسی به آنچه سالها و سالها تو ذهنش پرورش داده، وفاداره و آخرش نگاهش اون طرف است.

آدمها، خودخواااااااااه ترین حشرات روی زمین اند!

زن و مرد نداره. 

از عاشقی که بالاتر نداریم؟ عاشق حاضره جونشو هم واسه معشوقش بده

حالا نگاه کنید،

عاشقی،

منتهااااااااااای خودخواهی است!

شما، یک وجود مستقل دیگه رو، واسه خودت می خوای!

شمای عاشق، حاضر نیستی کسی نگاه معشوقت کنه! با اینکه میدونی چیزی ازش کم نمی شه!

اگه روت می شد می بردی تو کمد زیر پله های خونه بابات اینها قایمش می کردی و حتی خودتم درش نمی کردی نگاهش کنی!

ابی می گه

هرگز نخواستم که به داشتن تو عاااااااااااااادت بکنم

بگم فقط مال منی، به تو جساااااااارت بکنم!


این، فعل معکوس ابی است.

عین اون یکی ترانه که معین میخونه

وقتی که تو رفتی، انگار نه انگار که عشقی به سری بود...


اینم فعل معکوس است

ما می گیم چواسه !

برعکس!

بر عکس!


برم یکم دوش بگیرم...


حرف دونم پر شده است. 

مدتهاست حرف نزده ام! 

مدتهاست، 

من خود خودم نبودم! 

مدتهاست، عوضی شدم!


موهامو دیشب کوتاه کردم. قشنگ زد برام. جو گندمی شده ام. قشنگه، هرچند خودم زیاد دوست ندارم...

واعظ شیب بر بناگوش...


چندی قبل تو راه برگشت از تهران، بین راه رفتم دستشویی.

نوشته های روی در و دیوار رو که می خوندم، 

به خودم گفتم منم تو این سبک حرف می زنم؟!

زننده و ناهجار، هرچند صریح لبّ کلام! 

فلانم به فلان فلانکی !


ولی، الان می بینم نه.

بخونید دیشب تا الانمو. خدایی، قضاوت کنید که فرق است میان کلام!


من برم یک دوش بگیرم عزّت زیاد


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شعر زیبا

دنبال شعر سعدی می گشتم، اینم خوندم قشنگ بود


بر درخت زنده بی برگی چه غم

واااای بر احوال برگ بی درخت!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

نیمه شبانه

مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش

لیکنش مهر و وفا نیست، خدایا بدهش!


همینجوری، الکی!


والله. چی بگم این شب جمعه ای! 

پاشم برم اتاقمو جمع کنم، بخوااااااابم تا صبح، انشالله!

خسسسسته شدم!


شب بخیر

می دونید،

لابد فکر می کنید شما، چه زن باشید چه مرد، اگه متاهل باشید، همچین شبی خیییییییییلی خوش بخت تریدتا که مجرد و تنها به رختخواب برید.

من می گم نه!

نچ!

فکر کردید ایییییییییییییینهمه زوج مرتّب، تمامشون شام گرم خوردن و مدتها به شمع روی میزشون خیره شدن و یکم تو هوای مطبوع آبادیشون قدم از خودشون در کرده اند و چندتایی خیابون رو با ماشین، دور دور زده اند و آهنگهای عشقولانه تو ماشین گوش کرده اند و بعد که برگشته اند خونه، پریده ان رو کول هم و ده بکّن؟!

(مشخصّا به ضمّ کاف نوشتم، به معنی بزو بزو)

نه آقا

نه

دلت خوشه

آواز دهل شنیدن از دور خوش است!

اگه نگم خیلی از این دو تا دو تا ها، خسسسسسسسسسسته بوده یا بی  حوصله بوده یا کلافه بوده از اینکه اون یکی افسارشو کشیده کلّ عصر و شب یورتمه بردتش،

اما به جرات می گم خیلی از این دو تا دو تا ها،

خیلی آروم سعی کرده اند چیزی و کسی رو برانگیخته نکنند، بلکه بتونند بخوابند!

فقط بخوابند!

می دونید؟

بی اینکه مجبور بشن یک هیکل گنده ای رو رو خودشون تحمل کنند یا ساعتها تلاش کنند که یکی دیگه ارضا بشه و الخ،

فقط،

استراحت کنند!

می دونید چند نفر، به جرم متاهل بودن، نتونسته اند سر ساعتی که دوست دارند، بخوابند؟

نتونسته اند تو پوزیشنی که دوست دارند بخوابند؟

نتونسته اند بدون انجام کارهایی که دوست ندارند، یا حوصله اش رو ندارند، فقط لالا کنند؟

برید عمو! برید مسواکتونو بزنید،

شکر خدا به جا بیارید

به قول شاعر

نه بر اشتری سوارم

نه چو خر به زیر بارم

نه خداوند رعیّت

نه غلام شهریارم...


برید قدر بدونید که دل بی غم در این عالم نباشد،

اگر باشد بنی آدم نباشد!


شب بخیر


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

سگ!


هه هه، مشعوووووف شدیم از پاسختون، حضرت دوست.


جمال!

فرزندم!

شوهر، 

شوفر نیست!

شما در طی دوران حیات پر خیر و برکتت، انشاالله،

ممکنه یک زمانی احساس تنهایی کنی

ممکنه احساس عاشقی بهت دست بده

ممکنه، هر مدل و نوع دیگه ای، پیش خودت فکر بکنی با حضور یک نفر دیگه، خوشبخت تری.

حرفی نیست.

حسّت، 

حس نرمال یک آدم بالغ است فرزندم.

اصلاً نترس.

منتهی، گل پسرم،

در زندگی ات، بگرد یک همراه پیدا کنی،

نه یک کوله بار!

بگرد کسی رو پیدا کنی که شونه به شونه ات باشه و نگاهش به افق دور دست باشه،

نه که طوطی وار، فقط به تو زل بزنه!

دقت کن، در افقهای دور، حدوداً، هر دو تا تون، به یک نقطه اگر نه، اما به یک منطقه نگاه کنید،

وگرنه،

چندی که جلوتر رفتید،

هرچند افق همچنان دور است و رسیدن بهش سالها و سالها وقت می بره امّا،

از یک جایی حس می کنید باید جدا بشید، چون راهتون جداست!

این فقط یک حس است فرزندم، منتهی،

احساسی که بر تو و صد البته بر عروس گلم مستولی می شه و ادامة مسیر رو توی یک ماشین، دشوار می کنه برات.

می دونی فرزند

من، وقتی می شنوم یک خانومی براش هضم نمی شه که می تونه آژانس بگیره و بره خونه و حتمممممممممممماً باید شوهرش پاشه از خونه، ماشینشو برداره، بره خانوم رو باااااااااااار بزنه، بیاره خونه خالی کنه،

سیمهای  عصبم قاطی می کنه!

شوهر،

شوفر نیست!

هر مدل دیگه هم حساب کنی اینکه یکی مثل دسته هونگ بشینه تا یکی بره برش داره، نه از نظر زمان، نه از نظر ترافیک، نه از هیییییییییچ نظر دیگه ای تو مغغغغغز من توجیه نمی شه!

شوهر،

آدم است!

شوهر، قبل از اینکه زن بگیره، آدم بوده، و زن گرفتن درسته سند شش دانگی بر حماقتش بوده امّا،

یک آدم احمق بوده!

یعنی، هنوز آدمیّت، در ضمیرشه!

می دونی جمال، 

هیچوقت تو زندگی ات، سعی نکن یک آدم رو استثمار کنی پسرم!

هیچوقت !

هیچوقت از زنت انتظار نداشته باشم روزی سه وعده واسه تو  غذا بپزه! 

چون اونم یک آدمه! و افق دوری که اون هم حق داره داشته باشه، کف قابلمه و ته سینک ظرفشویی نیست!

همیشه بفهم،

هر کسی نیاز داره گاهی خودش باشه

هر کسی نیاز داره گاهی، با گذشته اش باشه

هر کسی ، در هر لحظه از شبانه روز، موظف نیست آماده پذیرش تو باشه!

حتی اگه اون کس، زنت باشه!

همکارم امروز می گفت صبح خانوممو صدا زدم که یک چایی درست کنه، 

من همینجا پریدم بهش!

می گم تو بیدارش کردی که برای تو چایی درست کنه؟

می گه صداش زدم گفتم خوابت میاد، بعد گفت آره. منم نگفتم چایی بذاره!

می گم الاغ! اگه خوابش نمیومد که خواب نبود!

تو بیدارش کرده ای می پرسی ازش خوابی؟!

این در مقام شوخی هم باشه، فحش و ناسزا شایستشه، چه برسه که واااااااااقعاً بخوای بلند بشه برات سدر و کافور مهیا کنه!

بهم گفت تو نمی فهمی این چیزها رو، اینها بین زن و شوهر نیست منتهی،

من بر نفهمی خود مفتخرم!!!

من، نفهم ترین آدم دنیام منتهی،

من به ساعتهایی نیاز دارم که وقتم مال خودم باشه

من، هر ساعتی، حوصله گپ و گفت ندارم

من، مامور خرید و سرویس بچه و آژانس خانومم نیستم!

خانوم خودش دست داره پا داره ماشین برداره!

اگه نداره، اینهمه وسیله نقلیه عمومی، تاکسی، اتوبوس، آژانس، رفت و آمد کنه!

تا زمانی که می تونه، رو پای  خودش بره و بیاد، دنیا به قدر خودش پیری و کوری و ناتوانی و ضعف و سستی داره که آدم خیلی همّت کنه اون موقع ، اونم نه از روی وظیفه، از روی عشق، به همسرش کمک کنه!



خیلی متاسفم که نمی تونید پازل بچینید، هاااااااااااا!

خیلی دلم پره

کلاً، امروز از چهار صبح حس کردم اخلاقم سگه! 

اینم هنوز از همونه!

عزّت فلان.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah