تااااااااااااااازه نشستم!
الان!
سبزی پلو رو بار گذاشتم !
یکم ملاتش نسبت به برنجش کم شد، متاسفانه!!
تازه این تنها مشکلش نبود
وقتی برنجش داشت می جوشید، آب ساختمان قطع شد!
از اونجا که این حرکت، کار خودم بود، مجبور شدم میانکار، ولش کردم و بدّو رفتم رو پشت بام و بعدش بدّو تو پارکینگ و خلاصه،
آب رو که وصل کردم، تو برگشت،
ملت دبّه به دست، عین زنبور از خونه هاشون بیرون ریخته بودند دیگه!
هه هه
قبلش هم کلی کار کردیم
چراغ آسانسور اونطرفی رو درست کردیم.
سه روز بود چراغ نداشت، منتظر شدم ببینم یکی زبون باز می کنه،
دیدم بابا اینها دیگه خعلی توسری خورند! همونجورکی تاریک تاریک سوار می شن می رن و میان جیک نمی زنند!
خلاصه
تانکرهای بالا هم که تخلیه شد و
خوبه دیگه. خودش کلی کار است. این وسط یکمی هم پول از ملت گرفتیم. کلا پول مفتکی که می گیرم دوست می دارم! هه هه!
آقا رفته بودم از قاسمی سبزی بخرم
تو مسیر،
پسر بچه ها دعواشون شده بود
موقع رفتن هنوز کر کر خنده بود و شوخی شوخی
موقع برگشت، بطور کااااااااااااملا جدّی، همو گرفته بودند زیر مشت و لگد و ،
هر کدومشون فرصت دستش می افتاد اندام و آلات مامان اون یکی رو مورد تفقّد قرار می داد!
یک مشت چوب مفصل هم از بیخ درختهای تازه کاشته شده کنده بودند و خلاصه، محیط خطرناک بود.
ما هم باریک نمودیم و از مجاورشون عبور فرمودیم.
قبول کنید که من هیییییییییییییییچ مسوولیتی در حفاظت از ناموس مامان یک مشت شاه پسر نو بلوغ ندارم!
یعنی اگه داشتم،
اصلاً این کره خرها به وجود نمی اومدند!
من به اقدام هیتلر مبنی به اصلاح نژاد، کمابیش معتقدم!
بگذریم.
عبور کردم.
بعدش،
ییهو صدای تفقّدها قطع شد!
برگشتم،
دیدم یک خا نومی چادر سفید به سر، از یکی خونه ها بیرون اومده به سرزنش حضرات و دفاع از کیان فلان مامانها !
هه هه! قدرتش خوب بود! به نظر می اومد خوابوند دعوا رو!
امان از این زنها!
از یک موش می ترسند
حتی از یک سوووووووووووووووسک
بعد می بینی یک کارهایی می کنند که آدم تعجب از خودش در می کنه.
یکم پشتم درد می کنه
منظورم کونم نیست ها! کمر و کتف و اینها
گمونم رو خرپشته که بودم باد خوردم یکم
یک دوش آب گرم لازم دارم.
فردا انشاالله
فردا صبح