۱۱۹ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

جمعه

راجع به بیماری ام، به آبجی توضیح دادم

اینجور گفتم براش که

این بیماری عملا نارسایی کبد هست باضافه بیماری خونی!

اینکه علاج نداره و دکتر گفته درحالی میمیری که این مرض با توست!

اینکه گرسنگی و استرس تشدیدش می کنه

و اینکه بیماری ای خاموش است و هیچ علامتی نداره!

خخخخخخخخخخخخخ

شما هم بودی خوف می کردی نه؟

این بیان دیگه ای است از توصیف قبلی مبنی بر اینکه این مرض کاری به کارت نداره و باهاته و ده پونزده درصد مردم هم بهش مبتلا هستند و چه بسا اصلا بیماری نباشه! تازه، جلوی انسداد عروق رو هم می گیره و سکته عقب می افته و الخ!

فقط اصلا به خودت گشنگی نده و دنیا به تخمت باشه. خلق رو بیازار و کیفش رو ببر که کسی از این مرض نمرده است!


جدا ها!

روز قشنگی است. پاییز محض! با آفتابی بی رمق و برگهای خسته از حکومت باد. می شه پنجره رو باز گذاشت و نشست. از میوه های خدا ،سیب و انگور از همه جای خونه می ریزه! مربای به رو میزه و ناهار سر اجاق.

دلم می خواست امروز با داداشم برم مزرعه اش. گویا یک بیابون برهوته به اسم مزرعه. شاید سالهای بعد باغ بشه. منتهی یکم تو خونه کار بود که باید می بودم و کمک می کردم منتهی، امروز دلم اونجاست! رفت و برگشت گمونم سه چهار ساعت راه است اینه که اصصصصصصصصصلا قصد ندارم برم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

کمپین

اگه بعد از کمپین نخریدن خودرو ،

که به جایی منتهی نشده، لااقل هنوز!

کمپین نرفتن به حج هم واقعاً کلید خورده باشه،

این یکی ممکنه به نتیجه برسه!

نوشته که سیصد نفر از یزدی های محترم از رفتن به زیارت خانه خدا منصرف شده و هزینه اش رو به بیمارستان شاه ولی یزد که مال سرطانی هاست داده اند.

درست و غلطش رو نمی دونم. اصلا شاید همچین سوراخی موجود نباشه منتهی،

اگه باشه

خعلی عالیه!

جون اینبار به محض مشارکت در کمپین مذکور هزینه حجّتو ییهو پرداخت می کنی و سه سوته هم صرف مستحقش می شه و خیاااااااااالت راحت می شه!

اینجا دیگه کشمکش نیست! مقاومت خودروسازها نیست. استفتا از علما نیست. نظر مشعشع وزیر صنایع نیست. خودتی و پول خودت و خیریه.

گیرم که چند سالی که از عمرت مونده، کسی بهت نگه حجی. چطور میشه؟

هیچی!

همونقدر که پیش خودت حس کنی آدمی، کفایت می کنه.

همینو کامل باش، یک پله بالاترش پیشکش باشه برات

والله.

این یک ضد تبلیغ نیست. چون اونی که اینجا ها رو می خونه تمکن مالی حج نداره یا اگه داره اونقدر روشن کار خودش هست که به حرف من نباشه و از اونطرف اونی که می خواد بره حج، اینجا رو نمی خونه که تصمیمش متزلزل بشه

لذا

بذارید نظرمو واضح گفته باشم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

تندر

یک قسمتی از مسیری که امروز می اومدم سمت آبادی

پشت سر یک تندر بودم

ال نود

یک جاهایی،سپر پشت ماشین، سمت راننده، یک جوری می لرزید که حس می کردی به شدّت داره عین بادگیر کار می کنه و هرچه سرنشین بدبخت بنزین لیتری خدا تومن ریخته توش، این بخش ماشین داره با مقاومت بیخود هوا، اونم بطور نامتقارن، بنزینشو هدر می ده

نمی دونم وقتی دارن یک ماشین رو طراحی می کنند آیرودینامیک بودنشو چطوری کنترل می کنند. این تکه اش به چشم من اومد، قطعا باقی اش بدتر از این.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

بازدید

گویا پانزدهم مهر مقرر شده حضرت آقا ولایت ما را سیاحت کنند

امروز، جلوی پلیس راه،

یک عالمه ماشین آلات به کار بود

آتش نشانی، 

کامیون، 

 الخ


یک عالمه تنة درخت نخل که گویا با هدف بازسازی مناطق جنگی جنوب در سرمای ولایت ما وادار به اقامت شده بود

...

فکر می کردم اگر بجای حضرت آقا بودم،

 اگر قرار پانزهم داشتم، حتما دهم سفر می کردم!

و فکر میکردم حتما دلخور می شدم از اینکه اینهمه کار واجب و جای واجب برای هزینه هست، منتهی،

این حرکات... !


بنیاد فرح که راه افتاد،

 سالهای سال پیش،

 گویا روال این بود که شهبانو و ایادی سر زده هر بار به جایی سرکشی می کرده اند و طبعاً اصلاحاتی به چشمشان می آمده تا اینکه حضرات ساواک به بهانه حفظ امنیت حضرات درخواست می کنند اگر جایی قصد بازدید دارند از قبل اعلام کنند.

این اعلام همان و به ضرب و زور و سریع، راست و ریست کردن محل و بزک کردن و رفع سوری مشکلات به دنبال آن،

 عملا عین آفتی، بنیاد فرخ را از درون ترکاند!

اینها همه از خاطرات خود فرح دیبا بود که یکی دو سال پیش در برنامه من و تو شنیدم و خب،

 نوعی عبرت که خود من نتوانستم آنرا پیاده کنم.

در سرکشی به ساختمانها، هرکجا اینجور سرزده می رفتی، هم بی احترام می شدی هم چه بسا خطر جانی بیخ گوشت برو بیا می کرد. این بود که ترجیح می دادی با اعلام قبلی بروی که بلکه یکی با سر و پا در محل  حاضر باشد و بلکه سامانی به کار داده باشند. 

من نتوانستم!

در کار ما تفاوت چندانی نداشت چون باید آرماتور ها به هم پیچیده می شد منتهی،

من ، نتوانستم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

جبّه های ناب

هفت و خرده ای،

آبادی.

شام را خوردیم. 

طبق معمول ،

 نخودآب!

همان دیزی شما. 

کم نمک منتهی.

خوشمزه است. دستپخت مادرمان.

هوا نسبتا سرد شده است. 

هنوز بخاری موضوعیتی ندارد امّا،

 سرد شده است.

زندگی،

نسبتاً روستایی است.

المانهای زندگی روستایی با نمود امروزی،

کمابیش جاری است.

هم از نوع غذا،

 هم از وقت غذا،

هم اصلاح موهای بابام، به دست حضرت اخوی،

 هم صندوق انگوری که به بند کشیده می شود و آویخته می شود که کشمش سبز بشود و حبّه های کف صندوق که به آن تورکه گفته می شود، اصولاً باب طبع شراب یا شیره که خب موضوعیتی ندارد و خورده می شود یکراست.

عموما رسیده ترین و خوشمزه ترین حبّه های انگور، از باسه جدا می شوند و به نوعی، بهترین هستند، برای هر کار گرچه، چون از خوشه جداشده اند، بازار روی خوش نشان نمی دهد بهشان.

یاد خواهرمان افتادیم که از خوشة ما جدا شد و رفت.

 حیف که من مانده ام اینجا.

بی شک، او رسیده تر از من بود

کامل تر

بهتر

...

سال دیگر

انشاالله



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

تشکر از غدیر


خدا سایة آقا رو رو سر ما مستدام بداره که امروز به مناسبت فردا، بجای نون پنیر، بستنی دادند به ما !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

رحمت


هه هه گفتم براتون ؟

نگفتم؟

حالا بگم؟

گویا اینجورکیه که اگه کسی اون بیماری شیکّه منو داشته باشه ،

همون بلژیک منظورمه،

این احتمال سکته قلبی اش کم می شه!

خخخخخخخخخخخخخخخ دلتون بخواد !


شاعر می فرماید

خدا گر ز حکمت ببندد دری

ز رحمت گشاید در دیگری


البته، این رفیق بی تربیت ما این شعر رو واسه یک جاهای دیگه ای به کار می برد.


وای اینو بگم ! آقا ما یک  همسایه داریم راننده است، قدّ گوریل!

خیلی هجو ها! افتضاح!

بعد من همیشه می گفتم چطوری این خانومه رو دادن به این بشکة بی سر و ته؟

سوال بود برام.

امروز صبح خانومه حسب اتفاق مجبور شد سوار آسانسور بشه و دو طبقه با هم بیایم پایین

وااااااااقعاً که من کورم!

خانومه یک دکلی بود واسه خودش که اگه غیر از این بود، قطعاً سر بچه ولش مرده بود زیرش چه برسه که دومی رو هم بزاد !

خعلی گنده ! وای وای وای ! چی بودن اینها !!!

خدایا شکرت که ما لاغریم! الحمدلله!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

آمار!

چه آمار باحالی می ده این وبلاگ

الانه دیدم ساعت اوج مصرف اراجیف وب، ده صبح و ده شب است!

خخخخخخخخخخ!


ده صبح

ده شب!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

کلاه برداری میوه ای

آقا این قاسومی سرم کلاه گذاشت!

گفت هلوهاش هسته جداست، سر هم بود!

به یمن پیدا شدن کیفم توی خونه، تصمیم گرفتم فردا واسه رفقا میوه ببرم!

شش تا هلو خریدم قدّ هندونه، 

الانه اومدم می بینم لامصّب رو باید عین انار، تو حموم بخوره آده! از بس می ریزه به سر و جون آدم!

خدا خفه کنه قاسمی رو به حقّ علی !

همین


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شام


عباد الله !

اوصی کم و نفسی به تقوی الله !

و نظم امرکم !

عباد الله !

ناهار چی دارید؟

من که باید برم رستوران امروز

دیگه هییییییییییچ چیز قابل اکلی تو خونه نیست!

هیچی!

انگار بگو موریانه زده باشه به منزل !

همین دیشب هم نون پنیر خوردم با هندونه.

بعد، پیغام دادم واسه این رفیقم که میگفت من شبها معمولا سبک می خورم یا میوه یا نون و پنیری چیزی

براش نوشتم ریدم تو این زندگی سگی که آدم بخواد شام نون پنیر بخوره !

والله!

شانسش گفت تلگرامشو چک نکرده بود وگرنه خیلی تو ذوقش می خورد!

طفلک از اقصی نقاط مملکت پا شده اومده اصفهان زن کرده است،

که شام نون و پنیر بخوره؟؟!!!

ابادی خودش چه عیب داشت؟

گفته بود دخترهای محل خودمون شاشو بودند !

هعی !


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah